بسم الله الرحمن الرحیم
✨️الحمدالله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله و سلم
?داستان حضرت یوسف علیه السلام
در خصوص جناب یعقوب و یوسف صلوات الله علیهما بحث میکنیم.
علی بن ابراهیم روایت کرده وقتی برادران یوسف علیه السلام خواستند به نزد پدر برگردند
پیراهن یوسف رو به خون بزغالهای آلوده کردند
وقتی به نزد پدر آمدند گفتند پدر جان گرگ او رو دریده
از امام باقر علیه السلام هست که حضرت میفرمایند
اونها بزغالهای رو کشتند پیراهن رو به خون اون بزغاله آلوده کردند
وقتی این کار رو کردند لاوی به اونها گفت که ای برادران ای قوم ما فرزندان یعقوبیم ها
او اسرائیل الله از برای خدا خالص شده او فرزند اسحاق پیامبر خدا فرزند ابراهیم خلیل الرحمان
شما چی فکر میکنید به نظرتون خدا این خبر مهم را از پدر ما پنهان میکنه
گفتن خب حالا چه خاکی بریزیم سرمون گفت بلند شید به پا خیزید
بریم غسل کنیم نماز جماعت بخونیم به درگاه خدای متعال تضرع کنیم تا خدا این خبر را از پدر ما پنهان کنه
به درستی که خدا بخشنده و کریمه اونها به پا خاستن غسل کردن در سنت جناب ابراهیم و اسحاق و یعقوب علیهم السلام اینطور بود که
تا ۱۱ نفر جمع نشن نماز جماعت به پا نمیشه اونها ۱۰ نفر بودند
گفتند چه کنیم امام جماعتی نداریم که بر ما امامت کنه
لاوی گفت خدا رو امام خودمون قرار میدیم نماز رو به پا داشتند گریهای کردند تضرعی کردن به درگاه خدا
که ای خدای متعال این خبر را از پدر ما مخفی کن
به وقت خفتن به نزد پدر اومدن با چشمی گریان پیراهن خون آلود یوسف رو آوردن
گفتن ای پدر ما رفتیم به مسابقه یوسف رو نزد متاع قرار دادیم
پس گرگ او رو درید و تو باور نمیکنی سخن ما رو هرچند که ما از راستگویان باشیم
پیراهن یوسف رو آوردن با خونی دروغین جناب یعقوب علیه السلام فرمود بلکه زینت داده برای شما
نفسهای شما امری رو من صبر میکنم صبری جمیل
از خدا یاری میخوام بر صبر کردن بر اونچه که شما میگید درباره یوسف
فرمود عجب گرگی بوده این که چقدر غضبناک بوده نسبت به یوسف و چقدر مهربان بوده نسبت به پیراهن یوسف
گفتن چطور گفت آخه یوسف رو خورده در حالی که پیراهنش دریده نشده پاره نشده
عجب گرگی بوده پیراهن رو سالم قرار داده
اهل قافله رسیدن به مصر اونها یوسف رو فروختند به عزیز مصر
عزیز مصر وقتی حسن و جمال یوسف رو دید نور و عظمت و جلالت رو در پیشانی یوسف مشاهده کرد
به خانمش زلیخا سفارش کرد گفت منزلت و جایگاه این کودک رو گرامی بدار
که از او انشاالله به ما نفعی برسه یا اینکه ما او رو به فرزندی خودمون اتخاذش کنیم عزیز مصر فرزندی نداشت
و لذا یوسف رو خیلی گرامی میدونستند خیلی محترم میشمردن
وقتی جناب یوسف به حد بلوغ رسید زن عزیز دلداده شد و کف از اختیار داد
میفرمایند هیچ زنی نظر به یوسف نمیانداخت مگر اینکه از عشق او بیتاب میشد
هیچ مردی او رو نمیدید مگر اینکه از محبت او بیقرار میشد
و صورت نورانی یوسف مانند ماه شب چهاردهم بود
این زن خیلی تلاش کرد که یوسف رو به سوی خودش مایل کنه و او رو به خود دعوت کرد
در روزی از روزها درها رو به روی او بست و گفت که به سوی من آی
جناب یوسف فرمود پناه میبرم به خدا از این عمل قبیح که تو من رو به اون میخونی
خدای متعال من رو تربیت کرده جایگاه من رو نیکو قرار داده
تو چی میگی خدای متعال رستگار نمیکنه ستمکاران رو
من اگر این عمل قبیح رو به انجام بدم از ستمکارانم
و در این هنگام امام باقر میفرماید صورت یعقوب علیه السلام را در کنار خانه دید که انگشت خود را به دندان میگزه
و پسر خودش رو داره راهنمایی میکنه ای یوسف فرزندم دلبندم خدای متعال تورو در آسمانها از پیامبران نوشته اسمت رو
اگر این کار را انجام دادی در زمین تو از زناکاران نوشته میشی
در حدیثی هست از امام صادق علیه السلام که وقتی زلیخا قصد یوسف را کرد بتی در اون خونه بود
بلند شد جامهای بر روی اون بت انداخت جناب یوسف فرمود چه میکنی
گفت جامه بر روی این بت انداختم که ما رو در این حال نبینه
که من از این بعد شرم میکنم گفت عجب تو از این بتی که نه میشنوه و نه میبینه شرم میکنی خجالت میکشی
من از پروردگار خودم که بر هر آشکار و نهانی مطلع هست چه جور شرم نکنم
بلند شد و دوید زلیخا از عقب او دوید و دست به پیراهن جناب یوسف انداخت و پاره کرد لباس رو
در همون حال عزیز مصر در درِ خانه به اونها رسید
زلیخا تا چشمش به همسر خودش افتاد گفت ببین جزای کسی که اراده بدی نسبت به اهل تو بکنه چیه
ببین یوسف چه قصدی کرد چه خیانتی کرد جزای او چیست جز اینکه او رو به زندان بندازی
و یا او رو با عذاب دردآورندهای معذبش کنی
جناب یوسف به عزیز گفتش که خدا خیرت بده من اراده بدی نداشتم
او اراده بدی کرد به من میگن در اون خانه طفلی بود تو گهواره
خدا به جناب یوسف الهام کرد به دلش انداخت که به عزیز مصر بگو از این بچه بپرسه تا او شهادت بده که من خیانتی نکردم
وقتی عزیز مصر از طفل سوال کرد خدای متعال طفل رو در گهواره برای یوسف به سخن درآورد
گفت اگر پیراهن یوسف از پیش رو دریده شده زلیخا راست میگه یوسف از دروغگویان
اگر پیراهن او از عقب دریده زلیخا دروغ میگه و یوسف از راستگویان
عزیز مصر نگاه کرد به پیراهن یوسف دید از عقب دریده شده
به زلیخا گفت عجب مکاری هستید شما به درستی که مکر شما زنها مکر بزرگیه
به یوسف هم گفتش که از تو خواهش میکنم از این مطلب بگذری
و این حرف رو مخفی بکنی که کسی از تو نشنوه
و به زنش گفت که استغفار کن برای گناه خودت به درستی که تو از خطاکاران بودی عجب کار زشتی انجام دادی
این خبر پیچید و در شهر مصر شهرت پیدا کرد زنان مصر دیگه نقل مجالس شده بود قصه زلیخا
به همدیگه میگفتند و خبر به گوش زلیخا رسید گفتن که بیا و ببین همه زنان مصر درباره تو دارن حرف میزنند
او هم سرکردههای زنان رو طلبید مجلسی برای اینها آراست و به دست هر کدوم اینها ترنجی و کاردی داد
گفت این ترنجها رو من از شما میخوام پاره کنید تکه تکه کنید
و در همون لحظه به یوسف گفت داخل شو جناب یوسف وقتی داخل شد
زنان مصر اینها تا چشمشون بر جمال یوسف علیه السلام افتاد
دست رو از ترنج دیگه نشناختند دستهای خودشون رو پاره پاره و تکه تکه کردند
زلیخا بهشون گفت که حالا فهمیدید داشتید من رو ملامت میکردید در محبت او
من او رو به سوی خودم خوندمش اما این جوان امتناع کرد
اگر حالا این کار رو نکنه اونچه که من به او امر میکنم تن نده من او رو به زندان میفرستم با خواری و رسوایی و ذلت و اینها
اون روز به شب نرسید مگر اینکه هر کدوم از اون زنها رسولی رو فرستادن به سمت یوسف علیه السلام
و یوسف رو به سمت خودشون خوندن جناب یوسف دلتنگ شد
با خدای خودش مناجات کرد که ای پروردگار خدایا زندان رفتن پیش من محبوبتره از اونچه که این زنان من رو به سوی او میخونند
و اگر تو مکر اونها را از من برنگردونی من به سوی اونها مایل خواهم شد
و از بیخردان خواهم بود خدای متعال دعای او را مستجاب کرد
حیلهها و مکرهای اون زنها را از جناب یوسف دفع کرد
زلیخا امر کرد که یوسف را به زندان ببرند همونطور که خدای متعال در قرآن میفرماید
اینها رو به خاطر رسید بعد از اون آیتها که بر پاکی دامن یوسف مشاهده کردند که او رو به زندان بفرستند تا مدتی .
?جهت دریافت صوت ?
به کانال میثم ذوالقدر در پیامرسان ایتا مراجعه نمایید.