بسم الله الرحمن الرحیم
✨️الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله و سلم
?داستان حضرت یوسف علیه السلام
جلسه پیش عرض کردیم جناب یعقوب فرزندان خودش رو از پی یوسف و بنیامین فرستاد
و اونها به مصر درآمدند دوباره در روایتی از علی بن ابراهیمم هست که عزیز مصر به جناب یعقوب نامهای نوشت اونجا شرح ماوقع رو گفت
از جمله اینکه مثلاً بنیامین ما در بار او صواع خودمون رو یافتیم و او رو به بندگی گرفتیم
میگن هیچی به مانند این بر یعقوب سنگین نبود و دشوار نیامد
به پیکی که آمده بود به او گفت که در همین جا باش تا من جواب نامه رو بنویسم
نوشت بسم الله الرحمن الرحیم این نامهای هست از یعقوب اسرائیل الله پسر کی پسر کی تا به ابراهیم اما بعد
پس فهمیدم نامه تو رو که نوشته بودی چه چیزهایی گفتی بدان که بلا مستولی شده به فرزندان آدم
جدم ابراهیم اینطور به آتش نمرود افتاد اما خدا او را نجات داد
و همینطور من فرزند اسحاق ذبیح الله هستم به همون اعتباری که عرض کردیم که از خدا طلب کرد که
همونطور که برادرم اسماعیل ذبیح الله من رو هم ذبیح الله قرار بده
تو این نامه نوشت که ببین من فرزندی داشتم که در دنیا هیچکس محبوبتر از او نبود برای من و نور دیده من بود
میوه دل من بود برادرانش او رو بیرون بردند وقتی برگشتند گفتند گرگ او رو خورده
از این اندوه این غم و غصه پشت من رو خم کرد از بسیاری گریه دیده من نابینا شد
برادری داشت از مادر با او بود من با او انس گرفته بودم برادرانش او رو به نزد تو آوردند
تا طعامی بیارد برگشتند و گفتند ساع پادشاه رو دزدیده و تو او رو حبس کردهای
ما اهل بیتی نیستیم که دزدی و گناه کبیره لایق ما باشه
من از تو خواهش میکنم و تو رو سوگند میدهم به خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب بیا و منتی بر سر ما بگذار
و قربه الی الله بنیامین رو آزاد کن
وقتی نامه به جناب یوسف رسید نامه رو دید انقدر منقلب شد
انقدر گریه کرد نتونست ضبط نفس کنه هی مدام میرفت صورت خودش رو میشست و میآمد به مجلس
در حضور برادران خودش میایستاد که در آخرالامر گفت که وای بر شما وای بر شما شما چه کردید با یوسف و برادرش
در وقتی که جاهل و نادان بودید اینها تعجب کردند گفتند مگر تو یوسفی
فرمود بله من یوسفم این برادر من بنیامینه
خدای متعال منتی گذاشت بر ما نعمت خودش رو بر ما تمام کرد
به درستی که هر کسی پرهیزکاری کنه صبر کنه بر بلاها خدای متعال اجر او رو مزد او رو ضایع نمیکنه
برادرا گفتند که دیگه اینجا اقرار کردند گفتند برادر جان خدا تو رو اختیار کرده بر ما
تو هم در صورت هم در سیرت از ما افضلی از ما برتری
ما خطا کردیم اشتباه کردیم در رابطه با اون کارهایی که با تو کردیم
فرمود سرزنشی نیست بر شما خدا میآمرزه شما رو
خدا ارحم الراحمینه شما این پیراهن من رو بگیرید ببرید به نزد پدر
این پیراهن رو به صورت پدر بیندازید تا خدای متعال چشمان او را بینا کند
فرمود خودتون با پدرم و اهل و زنان و فرزندانتون همه بیاید به سوی من بیاید به سمت مصر
اونها اومدند وقتی که قافله از مصر حرکت کرد روانه شد
جالب اینجاست که جناب یعقوب فرمود من بوی یوسف رو میشنوم
اگر نگید خرفت شده و عقلش زائل شده من رو دروغگو ندانید من بوی یوسف رو میفهمم
اونایی که دور و بر جناب یعقوب بودن گفتم ببین به خدا قسم تو هنوز در گمراهی قدیم خودت هستی
بابا ول کن هی میگی یوسف یوسف یوسف
جناب یعقوب دعایی کرد دست خودش رو به آسمان بلند کرد التماس کرد از خدا خواست
و دارد بشیر اومد پیراهن رو به صورت یعقوب انداخت در جا بینا شد
فرمود نگفتم به شما من میدونم از رحمت خدا چیزی رو که شما نمیدونید
برادرها گفتند پدر جان برای ما استغفار کن از گناهان ما و از خدای متعال بخواه که ما رو بیامرزه
فرمود استغفار خواهم کرد از برای شما از پروردگار
خدای متعال آمرزنده و مهربان که در روایت هستش که جناب یعقوب این دعا رو به تاخیر انداخت
تا کی امام صادق میفرماید تا سحر چون در سحر دعا مستجابه
خوشا به حال اونهایی که سحرگاه بلند میشن رو به سمت خدای متعال میکنند با خدا حرف میزنن استغفرالله میگن
در روایت دیگهای هستش که فرمود جناب یعقوب این دعا و این استغفار رو تاخیر انداخت تا سحر شب جمعه
اون هنگام بود که فرزندان رو جمع کرد دور خودش و از خدای متعال پوزش طلبید استغفار کرد
و اینها بار و بندیل رو جمع کردند روانه مصر شدند
جناب یوسف بر تخت سلطنت نشسته بود تاج پادشاهی رو بر سر گذاشته بود
میخواست که پدرش و برادرانش او رو بر این حال مشاهده کنند
وقتی داخل مجلس شدن اون ابهت و شکوه و جلالت یوسف رو دیدن جناب یعقوب و برادران یوسف همه به سجده افتادند
یوسف صدا زد گفت پدر جان این بود تحویل اون خواب که من پیشتر دیده بودم
دیدی خدا خواب من رو راست قرار داد احسان کرد به سوی من
اون خدا من را از زندان نجات بخشید من رو به پادشاهی رسوند شما رو به من رسوند
و شیطان بین من و برادران من افساد کرده بود دیدی اینها رو همه رو برطرف کرد
این پروردگار من صاحب لطف و احسانه اونچه را که خودش بخواد به لطف و تدبیر به عمل میاره
این خدای متعال دانا و حکیمه در یک روایت معتبری هست از امام هادی علیه السلام پرسیدن
چه جور شد جناب یعقوب و فرزندانش یوسف رو سجده کردند
مگه میشه غیر خدا رو سجده کرد
امام هادی فرمودند اینا یوسف رو سجده نکردن که اینا خدا رو سجده کردند
سجده شون سجده طاعت خدا بود تحیت یوسف بود
همونطور که ملائکه برای آدم سجده نکردند طاعت خدا بود تحیت آدم بود
سجده برای خدا بود پس یعقوب و فرزندانشم همگی سجده شکر کردن
به شکرانه اینکه دوباره گرد هم جمع شدند
فرمود دیدی که بعدش هم خود یوسف شکر کرد که خدایا عطا کردی به من ملک سلطنت رو
خدایا به من تعبیر خواب یاد دادی و خدایا تو یاور و متکفل امور منی در دنیا و آخرت
خدایا بمیران من رو منقاد خودت در حالی که مطیع خودت باشم
و به دین اسلام باشم خدایا بارالها من رو ملحق کن به صالحان
دارد که اینجا جبرئیل نازل شد بر یوسف و گفت یا یوسف دست خودش رو بیرون بیار بالا بیار
وقتی دست خودش رو بیرون آورد بالا آورد از میان انگشتان او نوری خارج شد
جناب یوسف گفت جبرئیل این چه نور بود که از میان انگشتان من خارج شد
جبرئیل عرضه داشت این نوری که دیدی این نور پیغمبری بود که خدا از صلب تو بیرون کرد
گفت چرا برای چی ، فرمود به خاطر اینکه چرا برای تعظیم پدر به احترام پدر از جای خودت بلند نشدی
پدر آمد باید بلند شی از جا احترام بزار به پدر
اینونور پیغمبری رو خدا از صلب تو بیرون کرد و این نور را در فرزندان لاوی قرار داد به چندین جهت
یکی اینکه اون موقعی که تو رو انداختن تو چاه میخواستن تو رو بکشن
او آمد مانع شد از کشتن گفت یوسف رو بندازید به چاه این یه جهتش بود
جهت دومشم این بود که این لاوی وقتی که برادران به مصر برگشتند دست خالی بنیامین رو اینجا گذاشتن
لاوی گفت من از زمین مصر حرکت نمیکنم تا پدر به من رخصت بده
یا خدا حکم کنه برای من و او بهترین حکم کنندگان
خدا این حرف لاوی رو پسندید و این هم مزید بر علت
و به همین جهت پیغمبران بنی اسرائیل همه از اولاد لاوی بودند
ببینید یه کار خوب چقدر میتونه اهمیت داشته باشه چه آثار و برکاتی میتونه داشته باشه
و موسی علیه السلام هم از فرزندان او بود .
?جهت دریافت صوت ?
به کانال میثم ذوالقدر در پیامرسان ایتا مراجعه نمایید.