حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

✨️الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله و سلم

💫 داستان حضرت لوط و قوم عاد

امام باقر علیه السلام می‌فرمایند حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم هر صبح و شام به خدا پناه می‌برد از بخل

آقا می فرماید ما هم به خدا پناه می بریم از بخل که خداوند می‌فرماید

و من یوغ شحه نفسه و اولئک هم المفلحون

هر کسی بتونه خودش رو از بخل نگه داره رستگار خواهد بود.

آقا می فرماید به راوی که ببین من تو رو خبر میدم از عاقبت بخل

نگاه کن ببین قوم لوط اینها بخیل بودند بر طعام خودشون و بخل اینها رو به دردی مبتلا کرد

در فرش هاشون که دوا نداشت شهر قوم لوط بر سر راه قافله‌ها بود دیگه کاروانها کاروانهایی که به شام و مصر می‌رفتند

کاروانها وارد شهر قوم لوط می‌شدند و مردم اون شهر مجبور بودند به اینها مکان بدهند

به اینها غذا بدن به اینها میوه بدن و این ضیافت و این مهمانی‌ها زیاد شد

اینها از روی بخل و زبونی نفس به تنگ اومدند بخل سبب شد که اینها بلایی به سر کاروانها بیارند و با مهمان های خودشون لواط کنند

فضیحتی بر سر اینها بیارند بدون اینکه اصلا شهوتی به اینها داشته باشند

خواهشی به این عمل داشته باشند و غرض اینها هدف اینها از این کار پست و دون چیزی نبود جز اینکه پای کاروان‌ ها رو ببرند از ورود به شهر.

این عمل شنیع تو این شهرها شیوع پیدا کرد فراگیر شد طوری که اینها حاضر بودند برای چنین کاری پول پرداخت بکنند مزد بدهند.

امام باقر می‌فرماید کدوم درد از بخل بدتره و ضرر عاقبتش بدتر و رسواتر و قبیح‌تر پیش خدا از بخیل بودند.

راوی می‌پرسه که آقا جان آیا اهل شهر لوط همه این کار رو می‌کردند؟

حضرت فرمودند بله همه این کار رو می‌کردند مگر اهل یک خانه.

ببین خدا در قرآن چی می فرماید

و اخرجنا من کان فیها من المومنین فما وجدنا فیها

ما نیافتیم تو شهر قوم لوط

غیر البیت من المسلمین

مگر یک خانه از مسلمانها که اون هم خانه خود حضرت لوط بوده.

امام باقر می فرماید حضرت لوط سی سال در میان قوم خود ماند اینها را به سوی خدا خواند

و اینها را ازعذاب الهی بر حذر داشت منتها اینها گوششون شنوا نبود گوششون کر بود

چشمشون کور بود زبانشون از ذکر خدا لال شده بود اینها قومی بودند که خودشون را از غایت پاکیزه نمی‌کردند

پاک نمی‌کردند اینها غسل جنابت نمی‌کردند.

امام باقر می‌فرماید جناب لوط و حضرت ابراهیم دو تا پیغمبر مرسل بودند که مردم رو مدام از عذاب الهی می‌ترسوندند.

لوط علیه السلام مردی بود سخی صاحب کرم هر مهمانی که وارد میشد او رو ضیافت می‌کرد

او رو بر حذر می داشت از شر قوم خودش می‌گفت حواست باشه اینها مردمی هستند که با مهمانهاشون اینطور رفتار می‌کنند

مراقب باش یا وارد شهر نشو یا اگر وارد میشی در پنهانی وارد شو و صبح که هوا روشن میشه سریع از این شهر خارج شو

خدا می‌خواست این شهر رو عذاب بکنه منتها جناب ابراهیم و لوط منزلت شریفی پیش خدا داشتند

و خدا به جهت این دو بزرگوار عذاب رو به تاخیر می‌انداخت.

وقتی غضب خدا بر اینها شدید شد عذاب الهی مقدر شد خدا چهار تا از ملائکه رو فرستاد برای عذاب اینها

ابتدا به نزد ابراهیم اومدند ابراهیم بر همون موضعی بود که میومد مردم رو صدا میزد اینها رو مهمان می‌کرد از اینها پذیرایی می‌کرد

خبر خدا را به گوش اینها می رسوند اینها اومدند در لحظه‌ ای که مهمانها بیرون رفته بودند جناب ابراهیم چشمش به اینها افتاد

دید چهار نفر ایستادند به مردم شبیه نیستند اینها گفتند سلاما جناب ابراهیم گفت سلام

اومد به ابراهیم علیه السلام اومد به نزد ساره به ساره گفتش که ساره مهمان جدید داریم

چهار نفر اومدند شبیه به مردم نیستند ساره گفت ما هرچی داشتیم برای مهمونامون خرج کردیم

چیزی به نزد ما دیگه نیست جز یه گوساله گفت همون رو هم ذبح بکن بریان کن به نزد مهمان‌هامون بیار

ارد اینها به سوی این غذا دست دراز نکردند جناب ابراهیم تنگ اومد یه خوفی در دلش احساس کرد

به ساره گفت اینها غذا نمی‌خورند ساره اومد گفت چه چیزی باعث شده که شما از غذای خلیل خدا نخورید

این طعام ، طعام خلیل خداست بخورید این ملائکه‌ها این فرشته‌ها وقتی دیدند اینا ترسیدند

گفتند نترسید مارسولان خدا هستیم فرستاده شدیم برای عذاب قوم لوط

اینجا دارد ساره ترسید شاید به جهت اینکه برادرش اونجاست لوط اونجاست

و حائض شد طبق این روایت بعد از اینکه سالها بود به جهت پیری حیضش برطرف شده بود او حائض شد.

و خدا می‌فرماید ما ساره رو بشارت دادیم به اسحاق و بعد از اسحاق به یعقوب که قراره از اسحاق به هم برسه

ساره که خیلی تعجب کرده بود دست بر رو زد و گفت یا ویلتا من خواهم زایید در حالی که من یه پیر زالی هستم

شوهرم که مرد پیریه این امر عجیبیه جبرئیل گفت ساره آیا از امر خدا تعجب می‌کنی رحمت و برکت های خدا بر شما.

خداست مستحق حمد صاحب مجد و بزرگواریه در امر خدا تعجبی نیست وقتی ترس اونها زائل شد و بشارت یافتند به ولادت اسحاق

جناب ابراهیم شروع کرد به التماس کردن که عذاب رو رفع بکنید عذاب رو به تاخیر بندازید

به جبرئیل گفت تو برای چه چیزی فرستاده شدی گفت برای هلاکت قوم لوط گفتش که مگه لوط بین اونها نیست

چجوری می‌ خواید اونها را عذابشون کنید هلاکشو ن کنید جبرئیل گفت ما بهتر می‌دونیم به هر کی که در اونجا هست ما او رو نجات خواهیم داد

اهلش رو هم نجات میدیم مگر زنش که او از باقیماندگان در عذابه.

ابراهیم گفت برادر جبرئیل اگر تو اون شهر صد تا مرد مومن باشه بازم اونا رو هلاک می‌کنید گفت نه هلاک نمی‌کنیم

گفت اگر پنجاه نفر باشه هلاک می کنی گفت نه گفت اگر ده نفر باشه چی گفت نه

گفت اگر یه نفر تو اون شهر باشه مومن باشه شما بازم هلاک می‌کنید گفت نه

گفت پدر آمرزیده لوط اونجاست چرا می‌خواید اینا رو هلاکشون بکنید

اگر میشه برو پیش خدا و بگو ابراهیم مثلا ریش گرو گذاشته ابراهیم می‌خواد شفاعت کنه که در جا همون لحظه خدا وحی کرد

یا ابراهیم اعراض بکن از شفاعت ، شفاعت نکن که عذاب قطعی هستش عذاب ما خواهد آمد و رد نمیشه

ملائکه از نزد حضرت ابراهیم بیرون اومدند به نزد لوط علیه السلام.

 

🎙جهت دریافت صوت 👇

به کانال میثم ذوالقدر در پیام‌رسان ایتا مراجعه نمایید.

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *