حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

?محضر آقا مون حجه ابن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء صلواتی بفرستید.

✨️نثار خانم حضرت زینب سلام الله علیها صلواتی بفرستید.

وقتی که حضرت زینب سلام الله علیها و خانواده ی آقا اباعبدالله حسین وارد شهر شام شدند

بنا بر نقد مردم شامی خیلی تند نگاه میکردن بعضی از مردم انگار جشن بسیار بزرگی هستش

اینا کف و سوت میزدن ، بعضی ها هلهله میکردن بعضی ها جلوی کاروان مدینه میرقصیدند.

بعضی از لشکر یزید با کعب نی حمله میکردن دوباره جلو چشم شامی ها این کارا رو میکردن که مردم بگن دشمن خلیفه دشمن یزید چقدر خوار شده رسوا شده.

با کعب نی حمله میکردن اونام از اون طرف میخندید ، دارد که یکی از عرفای شیعه نه به اون معنا که ما از عارف می دونیم

عارف شیعه یعنی کسی که حق اهل بیت رو میدونه ، میدونه اهل بیت در چه جایگاهی هست.

یعنی به عنوان امام اینا رو میشناسه ، شیعه ای وقتی اون صحنه رو اونجا دید تاب نیاورد تحمل نکرد

گفت آخه این چه وضعشه این چرا اینطوریه؟ این خودش رو به زحمت رسوند به امام سجاد زین العابدین علیه السلام

وقتی خودش رو به امام رسوند اون ستووت امامت مانع شد از اینکه سوال بکنه نتونست سوال بکنه ،

ببین امام امامه چه اون موقعی که تو خونه نشسته باشه رو کرسی علم ،

چه اون موقعی که در غل و زنجیر ، میگه تا من چشم انداختم به امام اون ستووت امامت مانع شد از اینکه بپرسم.

اون هیبت و جلالت و شکوه امام ، اینم بگم یا از زینب کبری هست یا از دختر ابی عبدالله هست  می فرماید :

بعداز عصر عاشورا برادرم علی یا برادر زاده م علی دیگه صحبت نکرد.

آخه با آدم پست حرف نزنی خیلی بهتر ، این شامی ها ، کوفی ها پست بودن

میگه برادرم زین العابدین کلمه ای با اینا صحبت نکرد. اون که میومدن صحبت میکرد زینب کبری  بود.

حالا این شیعه میگه من اومدم اونجا سوالی بپرسم از امام سجاد علیه السلام ، دیدم مقام امامت رو نتونستم بپرسم.

میگه رفتم دنبال محمل زینب کبری سلام الله علیها رسیدم به کجاوه ی حضرت زینب سلام الله علیها،

وقتی دیدم از خانم پرسیدم گفتم مگه شما اهل بیت نیستید؟

خانم فرمودند : بله ما اهل بیتیم ، گفتم سوالم این بود گفتم مگه این عالم به طُفیل وجود شما خلق نشده؟

هر چی در این عالم هست این کره زمین خورشید ، ماه و ستاره ملائکه ها این اجنه ها این انسان ها همه ی این خلقت بخاطر وجود تو و امثال پدر تو و برادر تو خلق شده.

پس چرا شما در مصیبتی ، در گرفتاری هستید؟ تو غل و زنجیر هستید؟

میگه اینجا بی بی زینب کبری سلام الله علیها با دست اشاره کرد به من به آسمان نگاه کن ،

یه لحظه من چشم برگرداندم به آسمان نگاه کردم بخدا قسم تمام زمین و آسمان رو پر از لشکری دیدم

که تعداد شمارش اینها رو نمی دانست جز خدا دیدم همه ی اینا اصلحه هایی به دست و منتظر اشاره ی زینب کبری سلام الله علیها هستن،

که این عالم رو دگر گون بکنن. این یه معجزه ای نشون داد حضرت زینب ،

گفت ببین درسته ما الان دست و پامون غل و زنجیر ، امام سجاد فرمود : همه ی ما رو به یه طناب که یه سر طناب رو

به بازوی من بسته بودن و یه سر طناب رو به بازوی عمه م زینب بسته بودن،

این زنی که بازوهاش بسته س همه ی ملائکه منتظر اشاره ی او هستن ، خب ما در خانه ی یه چنین خانمی نشستیم

اومدیم توسل به چنین خانمی کردیم اشاره کردن او کافیه برای زیر و رو شدن ما ، دگرگون شدن ما انقلاب ما، برای تحول ما،

حالا ما دست نیاز دراز کردیم جلوی این خانم که خانم نگاهی به ما بکنه مرحمتی بکنه.

خانمی که در جود و سخا نمونه نداره ، وقتی مهمان اومد خونه ی آقا امیرالمومنین شب بود غذایی دیگه نمونده بود

امیرالمومنین فرمود : زهرا جان من مهمان دارم چیزی برای پذیرایی هست برای این مهمان؟

زهرا سلام الله فرمود : علی جان چیزی در خانه نیست ، تکه نانی که برای دخترم زینب ذخیره کردم همین مانده ،

دیدم بی بی زینب در حال خواب گفت : مادر جان قرص نان من رو به مهمان پدرم علی بده  این کرامت زینب کبری سلام الله علیها است،

جود زینب است ، فدای چنین خانم جلیل القدری برم ، حالا ما دل هامون رو ببریم کنار ضریح خانم زینب سلام الله علیها

دست گدایی مون رو دراز بکنیم خانم جان گدا اومده در خونت رد نکن

ما همه یتیم هستیم امام زمانمون بالا سرمون نیست  پدر نداریم یتیم رو قهر بر نگردونید

یا حضرت زینب روضه ی برادرت حسین رو میخونیم

همون روضه ای که خیلی دوست دارید دگرگون می کرد حال تو رو

می دونید چه روضه ای رو حضرت زینب رو بهم می ریخت

روضه ی عطش آقا اباعبدالله الحسین

هی می‌گفتن بخداقسم هیچ وقت فراموشت نمی‌کنیم حسین جان

وقتی عصر عاشورا آب ها به روی حرم باز شد  خدا میدونه که حضرت زینب با چه حالی بچه ها رو سیراب می کرد

مگه اینا آب می‌خوردن  می‌گفتن بابای ما تشنه بوده جان داده

صل الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله

بعد اینکه این بچها رو دونه دونه سیراب کرد صدا زد کلثوم جان

یادگار های برادرم حسین تو این بیابونا افتادن بریم دونه دونه جمع کنیم

همه رو جمع کردن توی خیمه ی نیم سوخته  گفت کلثوم جان

بچه ها رو بشماریم ببینیم کسی از قلم نیفتاده باشه

بچها رو شمرد دید دو تا دختر بچه گم شده دو تا دختر بچه نیست

برید تو دل شب این ور اون ور رو بگردید دوتایی روانه ی بیابون ها شدن

گشتن دیدن دو تا خواهر دست به گردن هم انداختن نزدیک شد دید بچه ها نفس نمیکشن

اومد سمت خیمه ها یه وقت دید یه سیاهی داره نزدیک میشه گفت سیاهی جلو نیا

هر چی تو خیمه ها بود غارت شد گوشواره  النگو خلخال حتی گهواره ی علی اصغرم بردن

چیز دیگه نمونده نزدیک نشو ، کجایی عباس

دید اعتنا نمی‌کنه داره نزدیکتر میشه یه خورده که نزدیک شد دید بوی مادرش زهرا داره میاد

نزدیکتر شد دید مادرش فاطمه زهرا تا چشمش به مادرش افتاد دوید جلو مادر خوش آمدید

سرش رو به سینه ی مادر گذاشت گفت مادر جات خالی بود

حسین تو رو غریب گیر آورده بودن گفت عزیز دلم زینب

کجا جام خالی بود وقتی که سرش رو می بریدن خودم تو گودال بودم

همه صدا بزنید حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *