حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫خدمت آقا حجت بن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا صلواتی بفرستید.

مجالس مون به نیت حضرت زینب سلام الله علیها هستش

امید هستش که این مجالس مرضی رضای آقا امام زمان علیه السلام باشد به برکت صلوات دیگر بر محمد و آل محمد.

در کتاب بحرالمصائب هست که وقتی آقا امیرالمومنین علی علیه السلام وارد کوفه شدند

خب ابتدا در مدینه بودند که بعد حضرت تشخیص دادند که مقر حکومت رو به کوفه انتقال بدن

تو کوفه حضرت بعد از یک سال یه مرتبه متوجه شد که مردها یه پیامی دارند از قول خانم‌هاشون

خانوماشون متوجه شده بودند که حضرت زینب سلام الله علیها عالمه‌ای هستش که تالی حضرت زینبه

تالی حضرت زهرا سلام الله علیها ست و پیغام داده بودن به امیرالمومنین

از طرف مردهاشون که ما متوجه شدیم زینب کبری سلام علیها

ایشون یگانه دهره ، بهترین زن عالمه اگر میشه ما با این خانم یه مجلسی داشته باشیم

تقاضا کردن که با حضرت زینب کلاس تفسیر داشته باشن کلاس قرآن داشته باشن

حالا ظاهراً این هم موافقت شد که زن‌های کوفه جمع می‌شدند پیش حضرت زینب سلام الله علیها

قرآن یاد می‌گرفتند معارف یاد می‌گرفتند حضرت زینب سلام الله علیها یه وقتی مشغول تفسیر این آیه بود

کهیعص این رو توی کتاب خصائص الزینبیه میاره

که حضرت زینب داشت کاف‌ ها یا عین صاد می‌گفت که امیرالمومنین علی علیه السلام وارد شد

وقتی حضرت امیر وارد شد فرمود که دخترم شنیدم تفسیر کاف‌ها یا عین صاد رو می‌گفتی

گفت بله پدر جان تفسیر این آیه رو می‌گفتم

آقا فرمودن زینب جان می دونی این یک رمزی است بین شما اهل بیت

این آیه تفسیرش این میشه ؛ شروع کرد به گفتن

آقا امیرالمومنین فرمودند ، زینب جان این کاف یعنی کربلا

بعد فرمودند این‌ ها یعنی هلاکت حسین بن علی

این عین زینب جان یعنی عطش ، عطش برادرت حسین

عطش تو عطش اون یاران برادرت حسین علیه السلام در کربلا

این ها رو که دونه دونه داشت می گفت این صاد مثلا این ، معنیش این میشه

این یا معنیش این می‌شه

اینجا داره یه مرتبه ناله حضرت زینب به آسمان رفت

وقتی از زبان پدر شنید یه صیحه ای زد و مجلس مجلس اشک و آه و اینها شد

خب حالا ببینید این خانومی که تو کوفه مجلس قرآن داشته مجلس علم داشته

زنان کوفه نشستن سر سفره این خانم مدتی نگذشت که

همین خانم رو برای اسیری وارد کوفه کردن

بعد پشت دروازه کوفه خانم را نگه داشتند صبح علی الطلوع این خانم رو وارد کوفه کردن

بعد در لباس اسارت در لباس اسیری

این عبیدالله ابن زیاد ، حالا نوع ورود زینب کبری سلام الله علیها ببینید توجه کنید

نوع ورودش به چه صورت ، گفت اول صبح از بازار وارد کنید از بازار

بعد به هزار تا کنیز دستور داد پول داد گفت برید تا می‌تونید هلهله کنید

کل بکشید جوری بخندید و پاکوبی کنید و برقصید که اینها نتونن یه لحظه فرصت صحبت کردن پیدا بکنن

حضرت زینب و کاروان که وقتی وارد شدند بازارم که خودش ازدحام جمعیت

یه مرتبه حضرت زینب دید همه جمعن کل کوفه جمع شده

بعد کنیزام که اینطوری هلهله می کنن و بعضیا کف می‌زنند بعضیا دف می زنند بعضیا شادمانی می‌کنند

یه لحظه سرشو از کجاوه آورد بیرون وضعیت رو که دید

گفت خون حسین علیه السلام الان پایمال میشه هدر میره

یه مرتبه از روح مادرش فاطمه زهرا مدد گرفت یه فریاد حیدری زد

اسکوتوا یه مرتبه میگه صدای زنگ قافله‌ها متوقف شد

یه سکونی در تمام عالم ایجاد شد تمام مردم ساکت موندن میگه تو مقتل هست

نفسها تو سینه حبس شده بود

یعنی یه مماتی ایجاد شده بود برای همه بخشی از بدن این‌ها حالت مرده گرفته بود

اما گوششون چشمشون اینا کار می‌کرد یه وقتی دیدن که حضرت زینب شروع کرده به خطبه خوانی

این زینب کدوم زینبه همون زینی که چند سال پیش برا خانم‌های شما تفسیر قرآن می‌گفت

حالا داره اینجا تو بازار آخه جاش تو بازاره خطبه بخونه صحبت بکنه

شروع کرد به خطبه خوانی و صحبت کردن دیگه غوغایی تو کوفه بلند شد

تو مقتل هست مردها دستاشونو گذاشته بودن تو دهنشون فریاد می‌زند

جیغ می کشیدن یه پیرمردی اومد گفت انگار علی دوباره زنده شده

تن صدا تن صدای علی انقدر این فضا حالتی پیدا کرده بود که کوفه به هم ریخته بود

یه وقتی‌ عبیدالله ابن زیاد گفت کوفه تو مشت زینبه هر کاری بخواد می‌تونه بکنه

گفت چه کنیم

گفتن که این خواهر خیلی برادر دوسته

می‌میره برا حسینش

الانم یه دو سه روزیه برادرشو ندیده اگر سر برادرشو ببینه ول می‌کنه

گفت عیب نداره سر برادرش رو ببرید جلو

وقتی که بی بی زینب صحبت می‌کرد یه مرتبه سر آقا اباعبدالله رو آوردن جلو چشمش

راس تو می رود بالای نیزه‌ها

من زار می‌زنم در پای نیزه‌ها

آه ای ستاره دنباله دار من

زخمی‌ترین سر نیزه سوار من

یه وقت تا چشمش به سر بریده افتاد لحنش تغییر کرد

صدا زد ای هلال یک شبه زینب چه دیر طلوع می‌کنی و چه زود غروب می کنی

میگه هرچی صحبت کرد سکوت ابی عبدالله رو بشکنه نشد

آخه بالا نیزه قرآن می‌خوند اما یه کلمه با بی بی صحبت نمی کرد

صدا زد حسین جان اگه با من صحبت نمی‌کنی نکن

اما یه جمله با این دختر صغیرت صحبت کن قبل اینکه جان از بدنش در آد

هر کی کار داره بسم الله

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *