حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

?خدمت آقا حجه بن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء صلواتی بفرستید.

در کتاب بحرالمصائب نقل میکنه از شخصی بنام سلیمان شامی

میگه ، وقتی ما اسرا رو وقتی کاروان آقا اباعبدالله رو آوردیم رسیدیم به شام

در مجاورت ما زنی بود از طایفه ی بنی هاشم، بنام حمیده که این زن یه پسر داشت به نام سعد و یک کنیزه داشت بنام زینبه

این حمیده وقتی دید تو شام شلوغ شده ، سر و صدا به پا شده، فورا به پسرش سعد و کنیزش گفت برید ببینید چه خبر؟

این سر و صدا از کجا بپا شده این کنیز و سعد وقتی اومدن وارد بازار شام شدن ،

این خبر وحشت انگیز رو مطلع شدن سریع اومدن پیش حمیده گفتن یه خبر وحشت انگیز داریم گفت

دختر علی زینب کبری رو به اسارت آوردن ، تا حمیده این روشنید یه صیحه ای کشید افتاد رو زمین

وقتی به هوش اومد با عجله دوید بازار دیگه معطل نکرد که کفش بپوشه و لباس درست بپوشه و اینها با سرعت و عجله رفت .

یه جایی بزرگش سر برهنه باشه خودش یه چیزی به سر نمی‌ذاره لباسی نمی پوشه.

شما یه وقتی ببینی امام زمانت باسر برهنه پای برهنه یه جایی داره سینه میزنه آیا معطل میکنی وایمیسی؟

میگی آقا من برم لباس درست تن کنم بیام سینه بزنم ، نه دیگه یه وقتی می‌بینی امام زمانت داره عزاداری میکنه تو هم سعی میکنی شبیه امام بشی،

وقتی شنید اولیاء مخدره زینب کبری درلباس اسیری وارد شده معطل نکرد.

همون طوری با همون وضعیتی که تو خونه داشت اومد سمت بازار رفت سمت مَحمِل حضرت زینب سلام الله علیها

میشناسه از بنی هاشمه وقتی رسید به کجاوه ی حضرت زینب سلام الله علیها

یه نگاهی به حضرت زینب کرد ، بعد صدا زد گفت ای خاتون دو سرا ، ای ثانی حضرت زهرا

برادرت حسین چرا تو رو آورده اینجا ؟

خب نمیدونه از چیزی خبر نداره ، اینجا دارد که حالا که ما نیت کردیم مجالسمون به نیت حضرت زینب سلام الله علیها یه ده روزی باشه ،

ان شاءالله خودشون امام زمان یه توجه خاصی به ما میکنه.

میگه که اینجا حضرت زینب جوابی بهش نداد فقط یه نگاهی کرد به اون سری که بالای نیزه هستش

با دست که اشاره کرد ، حمیده سرش رو برگردوند تا دید راس نورانی رو بالای نیزه

یه فریاد کشید با همه ی وجودش گفت وا حسینا وا ذلتا شروع کرد فریاد زدن گریه کردن

جوری صیحه می کشید جوری جیغ میزد همونجا جلوی حضرت زینب سلام الله علیها افتاد روی زمین

اومدن جلو ببینن نفس میکشه یا نه  ، دیدن نفس نمیکشه جان به جان آفرین تسلیم کرده .

بعد پسرش سعد و کنیزش اومدن بالاسر حمیده نشستن اینقد گریه کردن این دو نفر هم همونجا جان دادن.

حالا من یه چیزی میخوام بگم از گفتن این ، خانما شما اگه بودید اونجا حضرت زینب رو در لباس اسیری می‌دیدید چیکار میکردید؟

من گمانم اینه اونا معرفت نداشتن شما معرفت دارید.

می‌دونید که این عمه ی امام زمان خواهر ابی عبدالله دختر فاطمه زهراس ناموس خداست.

اگر شما حضرت زینب رو تو اون وضعیت اسیری ببینید چیکار میکنید؟

حتماََ بیقرار میشید دیگه بی تاب میشید ، اون صحنه ای که این کاروان وارد شام بشه بعد در کنار محمل ها ،

نیزه ها و سر هر نیزه سر مبارکی هست بعد این دخترا با انگشت نشان می دادن میگفتن

عمه پیشانی بابا دوباره سنگ خورد هی میگفتن عمه سر بابا از بالای نیزه افتاد.

خب چه حالی پیدا میکردن اینا ، یه وقتی ببینی امام سجاد سوار بر شتر برهنه شده از تمام پاها خون جاریه

بعد راوی میگه من اول فکر کردم چکمه ای به پای امام سجاد هست قرمز

وقتی اومدم جلو دیدم نه این پا همش خون اون امامی که غل و زنجیر به گردنش چهل منزل

یه وقت می‌گفت بیا این زنجیر کنار بزن پوست من سوخت زیر این زنجیر

صل الله و علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله

با اینهمه اوضاع و احوال دلشون نمی اومد یه لحظه رو از حسین برگردونند

دلم را رُبودی برادر حسین جان

گه به روی خونین گه به صوت قرآن

ساربان ساربان ناقه را برگردان

که دور حسینم بگردم دوباره

وقتی وارد شام شدن همه برا نگاه کردن اومده بودن

داشتن به ناموس خدا نگاه میکردن خیلی سخت بود

یه وقتی بی بی زینب نگاه کرد دید ابی عبدالله چشماش رو روی هم گذاشته صدا زد

برادر انُظر اِلینا تو ما رو نگاه کن اونی که ما رو نباید نگاه کنه این شامی ها هستن

هلال شب اول ماه زینب

چه خوب اومدی بر سر راه زینب

این سر تو این دست کوتاه زینب

داداش هر کاری میکنم دستم به سر نورانی تو نمی‌رسه

این سر تو این دست کوتاه زینب

زچشمم فشانم به پایت ستانم

حسین جان حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *