حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

✨️ الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا محمد و آله و سلم.

?داستان حضرت ذوالقرنین علیه السلام

امام باقر علیه السلام می‌فرمایند خدا بعد از حضرت نوح علیه السلام پیامبری رو مبعوث نکرده در روی زمین که پادشاه باشه

مگر چهار نفر ، ذوالقرنین داوود یوسف و سلیمان.

اما ذوالقرنین که اون بزرگوار مالک شد مابین مشرق و مغرب

داوود علیه السلام مالک شد مابین شامات تا فارس رو

پسرش سلیمان هم همین رو مالک شد

یوسف مالک شد مصر و صحراهای مصر رو بیشتر از این نرفت.

می‌فرماید مثل ما مثل یوشع و ذوالقرنین هست ببینید اونها نه پیامبر بودند و نه ملک

بلکه دو عالم بودند و سخن ملائکه رو هم می‌شنیدند

جناب ذوالقرنین علیه السلام در سیر و حرکتی که داشت به نکات بسیار خوبی رسید که سراسر حکمت و معرفت بوده به چندی از اینها اشاره می‌کنیم.

او صندوقی از آبگینه درست کرد که بسیار بزرگ بود بتونه از داخل اون بیرون رو رویت بکنه

آذوقه و اسباب بسیاری با خودش برداشت به کشتی سوار شد وقتی به موضعی از دریا رسید

گفت همین جا وامیستیم صندوقی که درست کرده بود درش نشست ریسمانی به اون صندوق بست

گفت که صندوق رو در دریا بندازید هر وقت دیدید من ریسمان را حرکت میدم نشانه اینکه من رو بیرون بیارید

اگر حرکت ندادم تا ریسمان هست بزارید من در دریا فرو برم و نگاه به عظمت و عجایب خداوند متعال در دریا بکنم

چهل روز به دریا رفت یه مرتبه دید کسی دست بر پهلوی صندوق میزنه میگه ذوالقرنین تا کجا

گفت می‌خوام همینطور تا تهش برم تا ته دریا نگاه بکنم به ملک پروردگارم

ببینم خدا تو دریا چیکار کرده گفت ذوالقرنین اینجایی که تو الان هستیا نوح در ایام طوفان از اینجا عبور کرد

یه تیشه‌ ای بود تو دستش تو همین جا افتاد هنوز که هنوزه به ته دریا نرسیده

بعد تو می‌خوای تمامش رو بری تا ته این دریا بری که اینجا متوجه شد که ممکنه همین جا بالاخره فاتحه ش خونده بشه ریسمان رو حرکت داد پس از دریا بیرون اومد.

می‌فرمایند جناب ذوالقرنین علیه السلام بعدش به مکه مشرف شد به خانه خدا اومد

زیارت کرد حرم خدا رو وقتی که برمی‌گشت به اطرافیانش گفت من یه کسی رو تو مکه دیدم

خیلی نورانی بود خوشروتر و خوش سیماتر ازاو من ندیدم گفتند پدر آمرزیده نشناختی او ابراهیم خلیل الرحمان بود

گفت عجب من متوجه نشدم اگر می‌فهمیدم اون رو تعظیم می‌کردم تکریم می‌کردم

گفت برمی‌گردیم همه چهارپایان زین بکنید ششصد هزار اسب رو زین کردند به مدت کوتاهی یه مرتبه گفت این خلاف ادب هستش

ادب اینکه سوار نشیم پیاده میریم به سوی خلیل خدا اومدند با هم مصافحه کردند روبوسی کردند

اولین مصافحه بر روی زمین توسط این دو بزرگوار صورت گرفته است.

جناب ابراهیم ازش پرسید گفت خدا خیرت بده به من بگو ببینم تو چجوری این دنیا رو با این عظمتش طی کردی

گفت به یازده کلمه که یازده تا سبحان باشه

سبحان من هو باق لا یفنا

سبحان هو عالم لا ینسا تا آخرش

من به این یازده کلمه سیر کردم.

اون بزرگوار از حضرت ابراهیم علیه السلام جدا شد به یک کوهی رسید که در قله این کوه ملکی بود بسیار بزرگ

به این ملک گفتش که تو کی هستی گفت من ملکی هستم از ملائکه خدا

خدا من رو موکل کرده در این کوه هر کوهی به خدا خلق کرده ریشه‌ ای به این کوه داره

وقتی بخواد یه شهری رو زلزله بده بلرزونه وحی می‌کنه به سوی من که اون شهرو به حرکت در بیارم

رسید به یه پیرمردی نماز می‌خوند ایستاده بود این پیرمرد هیچ التفاتی و توجهی به ذوالقرنین و لشکرش نمی کرد

نمازش هم که تموم شد اصلا توجه نکرد اومد جلو گفت پیرمرد تو نمی‌ترسی از من و از لشکرم

گفت برو بابا دلت خوشه من با کسی مناجات می‌کردم حرف میزدم لشکرش از لشکرتو بیشتره

پادشاهیش از تو غالب‌تره قوتش از تو بیشتره اگر من صورتم رو از اون بردارم

روم رو از اون برگردونم بیچاره میشم بدبخت میشم.

ذوالقرنین خیلی از معرفتش خوشش اومد گفت راضی هستی با من بیای تا تو رو مساوی کنم شریک بکنم تو ملک خودم

یه وقتایی بالاخره ما به تو نیاز داریم دست به دامن تو بشیم

گفت اگر قول به من بدهی چهار تا خصلت رو من مخلص و چاکر دربست شما هستم.

گفت کدوم خصلت‌ها؟

گفت یه نعمتی به من بدی که هیچ وقت اون نعمت از بین نره

یه صحت و عافیتی به من بدهی که اون صحت وعافیت به بیماری بدل نشه

جوانی که در اون پیری نباشد ، زندگی که در اون مرده نباشه.

اینا رو اگر بتونی برای من ضمانت کنی ضامن بشی من در خدمتم

گفت اینا رو کی می‌تونه هیچ مخلوقی قادر بر این خصلت‌ها نیست

گفت اما من یه کسی رو می‌شناسم قادر بر اینهاست همه اینها در دستش هست

تو هم با همه لشکر تحت قدرت او هستی خیلی لذت برد از این پیرمرد هم عبور کرد.

به یه عالمی رسید اون عالم به ذوالقرنین گفت می‌خوام ازت سوال کنم

ببینم بلدی یا نه گفت به من خبر بده از دو چیزی که از وقتی خدا خلقشون کرده اینها هنوز برپا هستند

زمین نیفتاده به من بگو‌ ببینم اون دو چیزی که همیشه در جریانند اونها چیند همیشه در حرکتند توقف نداره؟

به من خبر بده از دو چیزی که همیشه دنبال هم میان؟ به من بگو از دو چیزی که همیشه با همدیگر دشمنی دارند؟

جناب ذوالقرنین گفت بالاخره خدا ما رو هم دوست داره به ما هم علومی داده دیگه جوابت رو میدم وایستا گوش کن

اما اون دو چیزی که همیشه برپا هستند زمین نمی‌افتند آسمان و زمین ، اين دو چیز

اون دو چیزی که همیشه در حرکتند آفتاب و ماه همون موقع اشاره کرده

اون دو چیزی که از پی همدیگر میان همیشه دنبالش شب و روز

اون دوچیزی که همیشه باهم دشمنی دارند مرگ و زندگیه

این عالمه گفت معلوم میشه که شما از دانایان هستید.

از شهرها عبور کرد تا رسید به یک مرد پیری که دید کله‌های مرده‌ها رو درنزد خودش جمع کرده

جمجمه ها رو بعد هی این کله‌ها رو هی می‌چرخونه ونگاه می‌کنه

این ور می‌کنه اون ور می کنه با لشکرش وایساد این پیرمرد رو تماشا کرد

گفت چیکار داره می‌کنه این کله‌ های مرده‌ها روبرای چی جمجمه اسکلت‌ ها رو برای چی برداشته

رفت جلو گفت پیرمرد تو با این کله‌ها چیکار می‌کنی گفت من موندم کدوم اینا پولدار بوده کدومشون فقیر

کدومشون شریف بوده کدومشون وزیر کدوم اینا سالم بودن کدومشون مریض

کدوم اینا خوشحال بودند کدوم اینا پریشان بیست ساله من هی دارم اینا رو نگاه می‌کنم

زیر و روشون می‌کنم این ور اون ورشون می‌کنم اما هنوز متوجه نشدم فرقی بین اینها ندیدم

این مطلب چنان اثر کرد در دل ذوالقرنین گفت فهمیدم که انتهای همه این دنیای ماهمین هست

یعنی فقیر و پول دار آخرش بین اینا هیچ فرقی نیست گفت این مطلب تو

یک تنبیهی بود برای من که دل به این دنیا خوش نکنم بالاخره تموم میشه گدا و پادشاه همه میرن زیر خاک.

خدا رحمت کنه به تو و از این پیرمرد هم عبور کرد. تا انشالله در جلسه آینده به نکات دیگه می‌پردازیم.

 

?جهت دریافت صوت ?

به کانال میثم ذوالقدر در پیام‌رسان ایتا مراجعه نمایید.

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *