حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

✨️ الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی سیدنا و نبینا محمد و آله و سلم

? داستان حضرت ابراهیم علیه السلام

او وقتی به میان قوم آمد شروع کرد قوم رو پند دادن نهی کرد از بت پرستیدن

دلایلی آورد حجت رو بر اون‌ها تمام کرد ولی اون‌ها دست از بت پرستیدن برنداشتند

روز عیدی بود همه مردم به همراه نمرود به عیدگاه رفتند

جناب ابراهیم عذر آورد امتناع کرد از همراه شدن

همه مردم از شهر بیرون رفتند جناب ابراهیم تکه نانی و خرمایی رو برداشت و وارد بتخانه شد

نزد هر بتی این غذاها رو می‌ذاشت می‌گفت یالا اگه می‌تونید بخورید

حرف بزنید وقتی می دید اینها جواب نمیدن این تیشه رو بلند می‌کرد بر سر این‌ها می کوفت

طوری که این‌ها رو خورد و خمیر کرد و پای این‌ها رو شکوند جز بت بزرگ که در صدر بتخانه بود

با او این کار را نکرد این تبر رو تیشه رو آورد بر گردن او آویخت و از بتکده زد بیرون

مردم به شهر برگشتن وقتی وارد بتخانه شدن دیدن اوه اوه

چه صحنه‌ای شروع کردند به گریه کردن فریاد می‌زدن هرکی این کار رو با خدایان ما کرده او ستمکاره

کشته خواهد شد گفتند اینجا جوانی هست که بت‌های ما رو به بدی یاد می‌کنه او رو ابراهیم میگن

او فرزند آزره ابراهیم رو کت بسته آوردن پیش نمرود

نمرود اول رو کرد به آزر سرپرست حضرت ابراهیم

گفت تو با من خیانت کردی چرا این بچه رو مخفی کردی

مگه نمی‌دونستی من بچه‌ها رو می‌کشم گفت اعلی حضرت من مقصر نیستم

مادر او مقصره هرچی به این مادره گفتم نکن این کارو نکن یه دلیلی می‌آورد

حالا الانم که ابراهیم پیش توئه می‌خواستی ۱۶ سال پیش بکشی الان بکشش خیالت راحت بشه

نمرود گفت مادرو بیارید مادر ابراهیم آوردند رو کرد به مادره گفت چرا این کار رو کردی

چرا این بچه رو مخفی کردی ببین چیکار کرد با بت‌های ما

مادر گفت اعلی حضرت من این رو به خاطر مصلحت مردم کردم

دیدم اولاد مردم رو داری می‌کشی گفتم نسل اینا قطع میشه

چند وقت دیگه تموم میشه نسل گفتم اگر این بچه من همون بچه‌ای باشه که این آزر خیره سر میگه

که پادشاهی تو رو به هم می‌ریزه خب این بچه رو من تحویل تو میدم تو بکشش خیالت راحت بشه

نمرود عذر مادر رو قبول کرد به ابراهیم گفت چرا این کارو کردی با خدایان ما

چرا اینا رو زدی شکوندی گفت من زدم کی دیده که من بزنم

این تبر رو ببین دست کیه برید از این بت بزرگ بپرسید چه کسی این کارو کرده

شاید کار خود این بت بزرگه اینا گفتن خب بت که حرف نمی‌زنه

حضرت ابراهیم گفت خب کسی که نمی تونه حرف بزنه نمی تونه از خودش دفاع بکنه او قابل پرستیدنه

دید جواب ابراهیم رو نمی‌تونه بده روشو کرد به مردم گفت شما درباره ابراهیم چی می‌گید

مردم همه فریاد زدن اون اصحاب نمرود فریاد زدن گفتن این ابراهیم رو بسوزانید

کسی که با خدایان ما این کارو کرده اورو تکه تکه‌اش کنید بسوزونیدش

یاری کنید خدایان خودتون را اگر یاری کنندگانید

امام صادق علیه السلام فرمود فرعون زمان ابراهیم و اصحابش همه اولاد حرام بودند

که راضی شدن به کشتن پیغمبر خیلی سریع اما فرعون موسی و اصحابش همه حلال‌زاده بودند

راضی نمی‌شدن حکم نمی‌دادن به قتل حضرت موسی و برادرش

امام صادق فرمود راضی نمی‌شه به کشتن پیغمبر یا امام مگر اولاد حرام

حضرت ابراهیم علیه السلام رو در یه جایی حبس کردن شروع کردن به جمع آوری هیزم

انقدری هیزم جمع کردند به اندازه یک کوه برای نمرود هم یک جایگاه رفیعی رو در نظر گرفتند

که از اونجا نظر کنه نگاه کنه به سوختن ابراهیم

ابراهیم رو آوردن آتش انداختن در این هیزم ها

خواستن ابراهیم رو ببرن بندازن تو آتش آتش امان به این‌ها نمی‌داد

مرغ‌ها پرندگان از یک فرسخی نمی‌تونستم پرواز کنند اینقدر آتش زیاد بود

شیطان به این‌ها منجنیق را تعلیم داد یاد داد گفت منجنیق درست کنید او رو در منجنیق قرار بدید پرت کنید به آتش

منجنیق رو ساختند آزر وارد منجنیق شد

با تپانچه زد تو صورت ابراهیم

گفت برگرد از اونچه که بر اون هستی ول کن اینقدر خدا خدا می‌کنی

بیا رو کن به بت پرستیدن و یه معذرتی بخواه

این لحظه لحظه‌ای بود تمام آسمانی‌ها و زمینی‌ها به خروش اومدن

هیچ چیزی نماند مگر اینکه طلب یاری می کرد برای حضرت ابراهیم

زمین می‌گفت خدایا بر پشت من کسی نیست که تو رو عبادت کنه به غیر همین ابراهیم

میزاری او رو بسوزونن ملائکه اومدن گفتن خدایا خلیل تو ابراهیم رو می‌سوزوند

خدا فرمود ابراهیم لب تر کنه من حاجتشو میدم

جبرئیل گفت خدایا خلیل تو ابراهیم اینجوری داره می‌سوزه

خدا فرمود آرام باش جبرئیل کافی ابراهیم بخواد من اجابتش می‌کنم

حضرت ابراهیم خدا رو به سوره اخلاص خواند گفت یا الله یا واحد یا احد یا صمد یا من یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد نجنی من النار برحمتک

جبرئیل ابراهیم رو ملاقات کرد میان هوا وقتی که از منجنیق جدا شده بود

گفت یا ابراهیم حاجتی به سوی من هست

گفت نه نه به تو حاجتی ندارم ولی به سوی خدای عالمیان چرا حاجت سراپای من نیاز

انگشتری داد به ابراهیم که در روی این انگشتر نقش شده بود

لا اله الا الله محمد رسول الله توکلت علی الله اسندت ظهری الی الله فوضت امری الی الله

خدا امر کرد به آتش کونی بردا سرد باش

حضرت ابراهیم در میان آتش دندون‌های مبارکش از سرما به هم می‌خورد

تا خدا فرمود والسلام علی ابراهیم

یعنی سلامت باش بر ابراهیم که این آتش تبدیل شد به گلستان

جبرئیل اومد و با اون حضرت نشست در میان آتش مشغول صحبت شد

اطرافشون همه گل و لاله شد نمرود لعین وقتی این صحنه رو دید

از روی تعجب گفت کسی که خدایی بگیره مثل خدای ابراهیم چه کم داره چه کاستی داره

ببین چه خدایی داره ابراهیم این صحنه صحنه خیلی بزرگی بود

یکی بزرگان اصحاب نمرود گفت بابا چیزی نیستش که من قسم داده بودم بر آتش که یا آتش ابراهیم را نسوزون

به خاطر این بود به خاطر به حرف من بود یه مرتبه عمودی از آتش بیرون اومد این بدبخت بیچاره رو سوزاند حرفش رو باطل کرد

نمرود ملعون ابراهیم رو دید که در باغ سبز و خرمی نشسته با مرد پیری سخن میگه

به آذر گفت ای آزر می‌بینی فرزند تو نزد پروردگار خودش چقدر گرامیه

چلپاسه‌ها رو می‌بینی در آتش می‌دمند وزق‌ها آب می‌برند بر آتش می‌ریزند خاموش کنند

چقدر او رو دوست داره خدای او خداوند متعال وحی کرد که آتش سرد باش

تا سه روز میگن هیچ آتشی در دنیا گرمی نداشت.

?جهت دریافت صوت ?

به کانال میثم ذوالقدر در پیام‌رسان ایتا مراجعه نمایید.

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *