بسم الله الرحمن الرحیم
✨️ الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا محمد و آله و سلم
? داستان حضرت ابراهیم علیه السلام
درخصوص جناب ابراهیم خلیل الرحمن بحث می کنیم .
در روایتی از امام صادق می فرمایند آزر پدر ابراهیم منجم نمرود پسر کنعان بوده
اینکه ایا واقعا آزر پدر حضرت ابراهیم بوده خیلیا این رو قبول ندارند
می فرمایند آزر عموی ابراهیم بوده ولی چون سرپرستی حضرت ابراهیم رو بر عهده داشته به همین جهت او رو پدر مینامیدند
آزر به نمرود گفت من ستاره ها رو نگاه میکنم از هیئت ستاره ها از قرار گرفتن ستاره ها در این حساب نجوم می بینم
که در همین ایام فرزندی به دنیا خواهد آمد که این دین رو نسخ می کنه و مردم رو به دین دیگری می خوانه
پرسید گفت کدام سرزمین به دنیا میاد گفت تو همین سرزمین منزل نمرود در کوثاریان بوده یکی از ده های کوفه
نمرود پرسید الان به دنیا اومده اون فرزند گفت خیر گفت پس باید میان مردان و زنان جدایی بندازم
من دوست ندارم دین من از بین بره حکم کرد گفت همه ی مردان از زنان فاصله بگیرنن
منتها امر خدا بر این بود مادر حضرت ابراهیم به ابراهیم باردار بود ولی حمل او ظاهر نبود
برجستگی شکمی نبود که کسی متوجه بشه او بارداره وقتی هنگام ولادت نزدیک شد
مادر حضرت ابراهیم آزر رو صدا زد به آزر گفت من باید کناره بگیرم از تو از تو جدا بشم
و در اون زمان قاعده همین بود حیض یا مرض زنان ، زنان از شوهران خودشون فاصله میگرفتن جدا میشدن
جناب ابراهیم در غار متولد شد حضرت ابراهیم رو مهیا کرد در یک پارچه پیچید و به خانه خودش برگشت
ابراهیم رو در غار رها کرد در غار رو به سنگ پوشاند بعد وقتی خداوند قادر حکیم به ابراهیم در انگشت مهینش قرار داد
او انگشت خودش رو می مکید چندگاهی به او سر میزد
نمرود به هر زن حامله قابله ای رو موکل کرد که هر پسری که متولد میشه او رو بکشند
مادر حضرت ابراهیم هم از ترس کشتن ابراهیم رو در همون غار پنهان کرده بود
ابراهیم در هر روزی انقدری نمو میکرد که دیگران در هر ماه رشد میکنن رشد او اینطور بود
در یک روز برابر با یک ماه بقیه ی بچه ها رشد میکرد تا اینکه بزرگ شد ۱۳ ساله شد
مادر به دیدن او اومد وقتی میخواست بیرون بیاد جناب ابراهیم که ۱۳ سالش بود به دامن مادر چنگ زد به مادر گفت
مادر من رو هم با خودت بیرون ببر مادر گفتش که پسرم پادشاه اگر بفهمه که فرزند این زمان هستی تو رو قطعا خواهد کشت
مادر بیرون رفت پشت سر مادر حضرت ابراهیم هم از غار بیرون اومد
عبور کرد از مردمی که آفتاب می پرستن ستاره میپرستن در اینجا مطالب بسیار جالبی هست
وقتی چشمش به آفتاب خورد وقتی چشمش به ستاره افتاد گفت این خدا من هست وفتی ستاره غروب کرد
گفت اگر خدا من بود حرکت نمیکرد گفت من افول کنندگان رو دوست ندارم
ضایع میشن رو دوست ندارم ماه از مشرق طالع شد چشمش که به ماه افتاد گفت خدای من همینه از اون ستاره قشنگ تره
وقتی ماه حرکت کرد و زایل شد گفت اگر اگر هدایت نکنه خدای من من رو از گمراهان خواهم بود
صبح شد آفتاب طلوع کرد شعاع آفتاب همه ی عالم رو روشن کرد به این بزرگتره قشنگتره
بعد که دید خورشید هم حرکت کرد خورشید هم زایل شد حرکت کرد
خداوند متعال برای ابراهیم ملکوت آسمان ها رو گشود خدا ملکوت زمین و آسمان را به حضرت ابراهیم نشان داد
اینجا بود که داد زد ای قوم من بیزارم از هر آنچه شریک خدا قرار دادید
و من رو میکنم فاطر السماوات و الارض اونی که از نو پدید آورده آسمان ها و زمین
من میل میکنم از دین های باطل شما به دین حق و از مشرکین نیستم
جناب ابراهیم نزد مادر خودش اومد وقتی مادر او رو دید ترسید گفت چرا اومدی پسرم
برای چی جان خودت رو به خطر انداختی او رو در میان فرزندان آزر رها کرد
وقتی آزر به منزل اومد نگاهش به ابراهیم افتاد روش رو کرد به مادر ابراهیم گفت این کیه دیگه
آیا این در این زمان به دنیا اومده آيا تو نمیدونی پادشاه او رو قطعا خواهد کشت
مادر هم ترسید گفتش که همون موقعی به دنیا اومده که از تو فاصله گرفتم
آزر گفت وای بر تو پادشاه بفهمه قطعا جایگاه من از بین خواهد رفت
آزر صاحب اختیار و وزیر نمرود بود برای نمرود بت می تراشید
بعد این بت های خودش رو میداد به فرزندانش و اینها رو می فروخت در خانه ها قرار میداد
مادر ابراهیم به آزر گفت بر تو باکی نیست اگر مطلع نشد میمونه اگر مطلع شد من جواب میدم تو نگران نباش
تو نگران موقعیتت نباش هروقت آزر میومد چشمش به ابراهیم می افتاد یه محبت عظیمی در دل آزر جا میگرفت
بت ها رو میداد به فرزندانش میگفت ببرید بفروشید یه بت هم داد به ابراهیم
گفت اینو ببر بفروش ابراهیم یه طنابی انداخت به گردن بت این رو روی زمین می کشید
بعد فریاد میزد گفت چه کسی هستش که بخره چیزی رو که نه ضرری به اون میرسونه نه نفعی میتونه برسونه
بعد یه آب و لجنی که میدید سر این بت رو میکرد توی این لجن ها بخور و حرف بزن
اما من میدانم که تو نه میتونی بخوری و نه میتونی حرف بزنی
هیچ کاری از تو بر نمیاد و این رو نمیتونی از خودت دفع بکنی
برادران ابراهیم وقتی این صحنه رو دیدند این رو گزارش دادند به آزر
و به آزر گفتن این اینطوری میکنه آزر هم ابراهیم رو در منزل حبس کرد .
?جهت دریافت صوت ?
به کانال میثم ذوالقدر در پیامرسان ایتا مراجعه نمایید.