حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

✨️الحمدلله و صلی الله علی سیدنا محمد و آله و سلم

? داستان حضرت ابراهیم علیه السلام

روایاتی رو خدمت شما بزرگواران تقدیم میکنیم.

امام حسن عسکری در تفسیرشون از پیامبر نقل می‌کند که فرمود

خدا به حق محمد و آل طیبینش جناب نوح رو از شدت غم عظیم نجات داد

و به برکت محمد و آل محمد صلوات الله علیهم آتش رو بر ابراهیم سرد کرد

بر او برد و سلام گردانید جناب ابراهیم رو در میان آتش بر کرسی و فرشهای نرم ونیکویی متمکن ساخت

که اون پادشاه خیره سر نمرود تا به حال تو عمرش مثل اینها رو ندیده بود

میان او اطراف او درختان سبز و خوش و خرمی رویانید از گلها و شکوفه‌ها و سبزه ها

امیرالمومنین صلوات الله علیه می فرماید که نمرود تصمیم گرفت یک نگاهی در ملک آسمان بکنه

چهار تا کرکس رو گرفت اینها رو تربیت کرد تابوتی از چوب ساخت و پاهای این کرکس‌ها رو به پایه‌های تابوت بست

بعد در وسط این تابوت یک عمودی نصب کرد که سر این عمود یک گوشتی آویخت

که این کرکس های گر سنه به هوای اون گوشت پرواز بکنند خودش هم سوار بر این تابوت شد

این کرکسها تابوت رو به سمت آسمان بالا بردند انقدری بالا رفت که وقتی از اون بالا به زمین نگاه می‌کرد

کوهها رو به مانند مورچه می‌دید نگاه به آسمون کرد دید آسمان به حال خودش هست تغییری در آسمان ندید

باز بعد از زمانی به سوی زمین نظر کرد به غیر از آب چیزی ندید به آسمان نگاه کرد دید آسمان به همون حالی بود که قبلاً دیده بود

مدتی باز بالا رفت وقتی به زمین نگاه کرد هیچ چیز ندید به آسمان نگاه کرد دیگه به همون حال اول خودشه

در تاریکی افتاد که نه بالای خودش رو می دید بعد یه مدتی نه زیر خودش رو می‌دید ترسید

و فورا این گوشت رو به زیر تابوت آویخت اینکه حرکتها سرازیر شدند تا به زمین اومدند.

در یک روایتی از امام صادق علیه السلام هست که محل ولادت حضرت ابراهیم رو از محله‌های کوفه فرمودند

و پدرش از اهل اونجا بوده مادر حضرت ابراهیم و مادر حضرت لوط دو خواهر بودند که دخترهای لاهج بودند

لاهج پیغمبر نظر کننده بود اما رسول نبود جناب ابراهیم علیه السلام در اول طفولیت بر فطرت توحیدی خدا رو می‌پرستید

تا اینکه خدا او رو هدایت کرد به دین خودش و خدا امر کرد که با ساره دختر خاله خودت ازدواج کن

ساره صاحب گله بسیار و زمین های گشاده و حال نیکویی داشت

وقتی ازدواج کرد حضرت ابراهیم با او این خانم همه اموالش رو به حضرت ابراهیم بخشید

و حضرت ابراهیم هم این امر اموال او رو اصلاح کرد و گله و زراعت بسیار شد

جوری که به مانند حضرت ابراهیم کسی پولدار و متمکن نبود

وقتی که او رو در آتش انداختند خب نمرود اون حال رو که دید اون وضعیت رو که دید

دستور داد گفت مال و اموال ابراهیم رو بگیرید خودش رو از این شهر اخراج کنید

حضرت ابراهیم گفت اگر گله و مال من رو می‌گیرید پس لااقل عمری که من در پای اینها صرف کردم اون رو به من برگردونید

عمر من ، من وقت گذاشتم برای این گله و برای این مال و اموال عمر من رو پس بدید

این مخاصمه رو نزد قاضی بردند قاضی حکم کرد ابراهیم هرچی که تحصیل کرده بزاره در عوض عمرش رو بهش برگردونید

نمرود گفت من چجوری می‌خوام عمر او را برگردونم

می‌خوایم شر او رو کم کنیم مال اموالش هم بدید برود که اگر این در بلاد شما بمونه دین شما رو فاسد می‌کنه و ضرر به خداهای شما خواهد رسوند.

جناب ابراهیم علیه السلام و لوط این ها با هم پسرخاله بودند از بلاد نمرود بیرون رفتند به سمت شام

حضرت ابراهیم و لوط و ساره ، لوط و ساره هم خواهر و برادر بودند اینها بیرون رفتند حضرت ابراهیم گفت

انی ضاحب الی ربی سیهدین

من میرم به سوی پروردگار خودم که خدای من به زودی من رو هدایت خواهد کرد.

حضرت ابراهیم گله و اموال خودش رو برداشت تابوتی ساخت ساره رو در تابوت قرار داد

از روی غیرت و قفل زد بر اون تابوت که کسی نگاهش به همسرش نیفته

وقتی رسیدند به سرزمین شخصی از قبط که او رو قراضه یا قراره می‌گفتند

یکی از اشاران یکی از این مالیات بگیرها یکی از کسانی که از مامورین بود اومد جلو که

یک دهم اموال ابراهیم رو بگیره وقتی به تابوت رسید گفت این تابوت چی است

حضرت ابراهیم گفت آنچه که در این تابوته تو فکر کن طلاست یک دهمش رو من به تو میدم دست به تابوت نزن

اشار گفت من تا این تابوت رو باز نکنم بیخیال نمیشم در تابوت رو به زور و اینها باز کرد

وقتی چشمش به این خانم افتاد ساره همسر حضرت ابراهیم در نهایت جمال و زیبایی از ابراهیم پرسید این زن کی هست؟ نسبتش با تو چیه ؟

گفت این خانم‌منه و دختر خاله من گفت پس چرا مخفیش کردی گفت به خاطر غیرت که کسی نبینتش

گفت پس من باید جریان تو رو امور تورو به پادشاه خبر بدم

رسولی فرستاد به سوی پادشاه ، پادشاه دستور داد گفت تابوت رو بیارید

ابراهیم گفت من از تابوت جدا نمیشم مگر اینکه جانم از بدنم جدا بشه

پادشاه گفت ابراهیم رو هم بیارید وقتیکه خواست در تابوت رو باز بکنه

جناب ابراهیم فرمود که این خانم من داخل این هست دختر خاله منه

همه اموالم رو میدم فقط در تابوت رو باز نکنید من دوست ندارم شما چشمتون به زن من بیفته

پادشاه دستور داد به زور قفل این تابوت رو شکوندند در تابوت رو باز کردند

نگاهش وقتی به جمال و حسن ساره افتاد ضبط نفس نتونست بکنه دست به جانب ساره دراز کرد

حضرت ابراهیم فورا از خدای متعال خواست که خدایا دست او را از همسر من نگه دار

فورا دستش خشک شد دیگه نتونست نه به سمت ساره دراز کنه دستش رو و نه به سمت خودش برگردونه

این پادشاه روشو کرد به حضرت ابراهیم گفت خدای تو اینجوری کردا

گفت بله خدای من صاحب غیرته خدای من حرام می‌دونه این رو و حرام رو دشمن می‌دونه

اراده حرام کردی خدا مانع شد میان تو و اراده تو گفت از خدای خودت بخواه که این دست من رو به حالت اول برگردونه

دیگه متعرض زن تو نمیشم حضرت ابراهیم ازخدا خواست که خدایا دست او رو برگردون تا دیگه متعرض همسر من نشه

خدا دستش رو برگرداند وقتی که او دستش به حالت طبیعی برگشت بازم نتونست ضبط نفس کنه دست به سوی ساره دراز کرد

حضرت ابراهیم از روی غیرت رو برگردانید از او و دعا کرد که فورا باز هم خدا اجابت کرد

و دست این پادشاه خشک شد و به همسر حضرت ابراهیم نرسید

پادشاه گفت خدای تو بسیار صاحب غیرته تو خودتم بسیار غیوری صاحب غیرتی

از خدای خودت بخواه دست من رو به حالت اول برگردونه که اگر دعای تو مستجاب بشه دیگه این کارو نمی کنم

گفت من از خدا می‌خوام به شرط اینکه دیگه این کارو نکنی

اگر این کار کردی دیگه من دعا نمی‌کنم قبول کرد حضرت ابراهیم از خدا خواست که خدایا اگر راست میگه دستش رو برگردون

که دستش به حالت اول برگشت یک مهابتی از حضرت ابراهیم دردل این پادشاه افتاد

شروع کرد و به تعظیم و تکریم گفت تو در امنیت و امان هستی

همسرت هم همینطور هرجا که خواستی از این شهر برو اما من یه حاجتی دارم به سوی تو

گفت حاجت تو چیه گفت یه کنیزی دارم که این کنیزم رو می‌خوام به همسر تو ببخشم

که این کنیزه من این خیلی جمیله خوش رو و عاقله صفت هایی که آورده شده اینها هستند

دانا هستش حضرت ابراهیم رخصت داد که او کنیز خودش به نام هاجر رو به ساره بخشید

ابراهیم با اهل و اموال خودش روانه شد و پادشاه او رو مشایعت کرد

خیلی جالب هست این پادشاه او رو از عقب مشایعت می‌کرد

خدا به ابراهیم امر کرد که یا ابراهیم بایست جلو این پادشاه راه نرو تو او رو مقدم کن چون اون سلطان

پادشاهه حالا درسته این بدکاره ولی از این جهت که بزرگه اون مملکت هست احترام کن در عقب او راه برو

در جلوی او راه نرو ابراهیم ایستاد به پادشاه گفت تو جلو برو که خدای من در این ساعت به من وحی کرد که تو رو تعظیم کنم

تو رو مقدم کنم از عقب تو راه برم برای اجلال تو پادشاه گفت خدا چنین دستوری داده گفت بله گفت عجب خدایی‌عجب خدایی

خدای تو صاحب رفق و مدارا و بردباری و کرم هست عاشق این خدای تو شدم که گرایش پیدا کرد به دین ابراهیم

به خدای ابراهیم خداحافظی کرد حضرت ابراهیم در اعلائی شامات فرود آمد و جناب لوط در ادنای شام.

 

?جهت دریافت صوت ?

به کانال میثم ذوالقدر در پیام‌رسان ایتا مراجعه نمایید.

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *