بسم الله الرحمن الرحیم
? شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام
? حبیب بن مظاهر اسدی( قسمت سوم)
در رابطه با اصحاب امام حسین علیه السلام بحث می کنیم.
بحثمون در خصوص جناب حبیب بن مظاهر بود و مقداری عرض کردیم تا به اینجا که
ابوجعفر طبری اینطور آورده که حالا من یه خورده از قبلتر میگم
در بحار و غیر از بحار روایت شده که وقتی حبیب وارد کربلا شد نگاه کرد دید که امام حسین یاری نداره اصحابی نداره
شاید حالا وقتی وارد شد نگاه کرد و اینها اوضاع احوال رو که دید خیلی نگران شد
و به امام حسین علیه السلام عرض کرد یابن رسول الله تو همین نزدیکی عشیره من منزل دارن عشیره من همین جا هستند
عشیره من خب همونایی که اومدن امام حسین رو دفن بکنند بنی اسد
بنی اسد عشیره حبیب هستند فامیلای حبیب هستند
گفت یا اباعبدالله اگه اجازه بدی من برم با این عشیره خودم صحبت بکنم و اینها رو دعوت کنم به سمت نصرت شما یاری شما
و امید که به واسطه اینها من مثلاً بتونم یه کاری بکنم و اینها شر رو اینها را از شما دفع بکنم
اباعبدالله فرمودند حبیب تو معذوری میتونی بری اجازه بهت میدم میتونی بری
جناب حبیب متنکرا یعنی جوری اومد که خب نشناسنش و اینا
تو راه شناسایی نشه ، وقتی وارد شد عشیره قبیله بنی اسد حبیب بن مظاهر رو دیدن و شناختن خیلی احترامش کردند
گویا که ایشون هم از بزرگان قبیله بوده و احترامش کردن قدمش گفتن رو چشم ما
گفتند حبیب حاجتت چیه چی شده اومدی مثلاً اینجا ؟
گفت که من بهتر چیزی برای شما آوردم که هیچ وافدی برای قوم خودش نیاورده
یعنی یه چیزی براتون آوردم هیچ کسی برا قوم خودش نیاورده
اومدم شما رو دعوت کنم برای نصرت پسر دختر پیغمبر اباعبدالله الحسین
کمک امام حسین اومدم شمار رو صداتون بزنم که بیاید بریم کمک حسین فاطمه سلام الله علیها
که با او جماعتی از مومنین هستند که هر یک مردان اونها بهتر از هزار مرد
که اونها هرگز دست از نصرت حسین علیه السلام برنمیدارند
یه ابوالفضلی کنار حسین که این رو دست نداره هیچ وقت حاضر نمیشه دست از حسین برداری
یه علی اکبری کنارشه که هیچ وقت حاضر نمیشه دست ازش بر داره
و عمر سعد با انبوهی از لشکر الان این آقا رو احاطه کرده و شما قبیله منید عشیره منید
حرف منو گوش کنید بیاید با همدیگه بریم کمک پسر پیغمبر تا شما هم به شرف دنیا نائل بشید هم به شرف آخرت
که به خدا قسم هر یک از شما در رکاب حسین علیه السلام شهید بشید در جنت عدن با رسول خدا هم جوارید
بیاید بریم اونجا بالاخره تهش مرگه دیگه آخر همه زندگیها مرگه دیگه
چه مرگی بهتر از این بهتر از اینکه ما در رکاب حسین علیه السلام کشته بشیم
اگر کشته بشیم با پیغمبریم
بنی اسد وقتی این حرفهای حبیب رو شنیدن یکی یکی اومدن جلو
گفتند حبیب دست ما رو هم بگیر ما هم دوست داریم که در رکاب امام حسین شهید بشیم
و بعد همه بلند شدن کردن و بیعت کردن و رجز خوندن و خلاصه از هم سبقت میگرفتند در بیعت کردن و کمک کردن و مشایعت کردن
دونه دونه بیعت کردن تا رسیدن ۹۰ نفر ، ۹۰ نفر همراه شدن خیلی باشکوه و با جلالت و اینها راه افتادن سمت کرب و بلای امام حسین علیه السلام .
ببینید خدا لعنت کنه خیانتکار رو ، الان یه لشکری شدن دیگه
یه لشکری شدن ۹۰ نفر خیلی با عظمت و شکوه و جلالت دارن میرن سمت کربلا
یه نفر جاسوس بدو خودش رو رسوند به عمر سعد
که عمر سعد غافلی حواست نیست از قبیله بنی اسد ۹۰ نفر ۱۰۰ نفر دارن میرن سمت خیمههای حسین علیه السلام
یه لحظه غفلت بکنی ۹۰ نفر اونجا هستند عمر سعد هم ازرق شامی رو با ۴۰۰ نفر فرستاد
این ازرق اومد با ۴۰۰ نفر روبرو شد با این ۹۰ نفر یه جنگی شد اونجا جنگی شد
و حبیب بن مظاهر داد زد گفت ازرق وای بر تو تو چیکار داری با ما
از سر راه ما دور شو ، هر چی گفت و این ازرق به گوشش نرفت که نرفت
آخر سر این ۹۰ نفر دیدن که دارن کشته میشن و فایدهای نداره و اینها فرار کردن
فرار کردن کسی دیگه نموند
بعدم از ترس عمر سعد رفتن قایم شدن همین ۹۰ نفر
جناب حبیب موند و بعد هم یواشکی مخفیانه اومد خودشو دوباره رسوند به خیمههای امام حسین علیه السلام
اینم آسون نبود که بیاد طرف راحت به سمت خیمهها امام حسین
یه هنری میخواست که اینا گیر نیفته اسیر نشه از عقب نزننش
بالاخره حبیب اومد خودشو رسوند به امام حسین
قصه رو برای امام حسین شرح داد گفت آقا اینجوری شد ما داشتیم میومدیم ازرق خدا لعنتش کنه اومد نذاشت
امام حسین تا اینا رو شنید یه جمله گفت فرمود لا حول ولا قوه الا بالله
یه وقت میشه دیگه حول قوهای نیست جز حول قوه الله تبارک و تعالی
ابو جعفر طبری میگه که عمر سعد یه پیکی فرستاد به نام قرة بن قیس حنظلی پیش امام حسین علیه السلام
که پیغام ببره بیاره ، امام حسین علیه السلام به حبیب بن مظاهر فرمود
حبیب اینو میشناسی که اومده نامه بیاره با تعجب گفت بله این فامیل ماست پسر خواهر ماست
آدم خیلی خوبی هم هستش ، یعنی نماز میخونه روزه میگیره قرآن میخونه
ببینید آدم بد شاخ نداره که تو بخوای اینجوری بشناسیش
ریش و سیبیل داره گاهی اوقات تسبیح داره گاهی اوقات انقدر سجده کرده این پیشونیش ورم کرده از شدت سجده ورم کرده
حبیب ، حبیب خودش این کاره است میگه یا اباعبدالله مرد معروف به نیکوکاریه
من هیچ وقت گمان نمیکردم که این الان تو حزب شیطان باشه
من فکر نمیکردم این الان اونجا باشه که حبیب یه کنار وایساد داشت میپایید این قرة بن قیس اومد و نامه رو داد
و رسالت خودشو تمام کرد جواب نامه رو گرفت و داشت برمیگشت سمت لشکر عمر سعد
حبیب صدا زد گفت کجا میخوای بری ول کن این قوم ستمکار رو
نصرت کن فرزند رسول خدا رو بیا به سبب پدران این آقا تو هدایت شدی به سبب رسول خدا تو هدایت شدی
به سبب امیرالمومنین تو هدایت شدی گفتش که بزار برم جواب نامه رو به عمر سعد بدم بعد یه فکری میکنم
امان از همین پیچوندنا آدمی که قلبش همراه نباشه
یکی دیگه هم بود از همینایی که پیک اومده بودن نامه برسونن قصهشو من گفتم
بله پیک خوشبخت که اومده بود نامه برسونه بعد همینجوری حبیب صدا زد و اینا گفت راست میگی
نامه عمر سعد رو انداخت زمین و گفت با حسینم
اما ببین گفت بزار برم فکر کنم رفت فکر کنه بیسعادت
بی سعادت از بهشت اعراض کرد جهنمی شد قبول نکرد
حالا با اینکه نماز میخوند روزه میگرفت صدای قرآن دلنشینی داشت
خیلی خوشگلم قرآن میخوند و تسبیحم تو دستش بود
اما عاقبت آدم با کی باشه عاقبت چه جوری بشه به خیر بشه به شر بشه
به اینا نیست پناه بر خدا
خدایا بارالها ما رو هدایت کن.
خدایا بارالها ما رو عاقبت به خیر کن.
اینم بگیم ، وقتی داشت امام حسین خطبه میخوند شمر بلند شد فریاد زد
گفتش که خدا را از در شک و ریب من پرستیده باشم
که اگه بدونم حسین تو چی میگی ، شمر گفتا ، خوبم میفهمی خودتو داری میزنی به اون راه ملعون
گفتش که من خدا رو از در شک و ریب پرستیده باشم که یا حسین اگه بدونم تو چی داری میگی
از این حرفای تو من هیچی سر در نمیارم حبیب بن مظاهر بلند شد گفتش که
بله به خدا قسم خدا رو به ۷۰ شک پرستیدی من گواهی میدم
من گواهی میدم که این حرفی که تو زدی درست گفتی تو خدا رو به شک پرستیدی
و الا نباید الان این حرفو میزدی درست گفتی خدا دل سیاه تو رو به خاتم خشمش مهر کرده
تو هیچ وقتم حرف امام حسینو نمیفهمی کور دل سیاه دل
تاریک ، بعد گفتش که تو به غشاوه غضب مغمور شدی این سخنها این حرفهای امام حسین
برای کسیه که دلش نور داشته باشه تو دلت تاریکه معلومه که تو نمیفهمی تو حیوانی بیش نیستی شمر
این حرف رو حبیب بن مظاهر زد وایساده بود مثل شیر کنار امام حسین علیه السلام هرجا لازم میشد
حرف میزد روشنگری میکرد بیان میکرد و خدای تبارک و تعالی انشالله ما رو با حبیب بن مظاهرها محشور مون کند
ببین چیکار کرده که میای تو حرم امام حسین چشمت میفته به قبر حبیب بن مظاهر
میگی السلام علیک یا حبیب بن مظاهر
میری جلو امام حسین علیه السلام و زیارت میکنی دوباره برمیگردی میخوای خارج بشی
چشمت میفته به قبر حبیب السلام علیک یا حبیب بن مظاهر
گاهی اوقات میشه دو بار حبیبو زیارت میکنی امام حسین یه بار زیارت کردی
حالا شماها هم بگید یا اباعبدالله ما هم پیر غلام تویم حسین جان
یه جوری ما را هم شریک کن بالاخره یک گوشهای از این کار
ما نمیرسیم به پای اصحاب امام حسین خدا میدونه اونا خیلی گل بودن خیلی گل بودن
ما به پای اونا نمیرسیم ولی به هر حال از کرم شما دور نیست که شما بخواید کرم بکنید
بالاخره غلام سیاه چی داشت مگه جز نوکری در خونه شما چیزی نداشت که غلام بود دیگه
یا اباعبدالله این غلامی ما رو هم قبول کن این نوکری ما رو هم قبول کن
همین نشستنا بالاخره این وقت صبح بلند شدن و اومدن اینجا
و بعد اینطوری نشستن و یا اباعبدالله یه آقایی می گفتش که تنها کسی که قلابی میخره به عنوان اصل هم میخره
خود آقا امام حسین علیه السلام
اهی اوقات شما مثلاً خیلی با اصل و اینها نمیای قلابی اومدی
ولی این آقا انقدر کرم داره میگه همین که اومدی من میخرمت
همین که اومدی من قبولت دارم قلابیش اونجاست که میگه تباکا
یکی گریه میکنه واقعاً من بکا یکی واقعاً میگریونه اما یکی هم الکی گریه میکنه
الکی قلابی صدای گریه در میاره
دستشو الکی گذاشته رو پیشونیش یا الکی دستشو میزنه رو پاش حسین حسین میگه
تباکی میکنه خودش رو به گریه میزنه خب گریه اصلی که نیست گریه واقعی که نیست
گریه الکیه اما همینم میگه بهشت براش واجب میشه
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یااباعبدالله
یاد اون روضه خون افتادم به دخترش گفتش که من یه عمر برای امام حسین روضه خوندم
موقع جون دادن اگر دیدی دارم جون میدم بیا دست منو بگیر
هرجا دیدی دستت رو فشار دادم بدون آقا امام حسین اومده
زیر بغل منو بگیر جلوی امام حسین پام دراز نباشه
دخترش میگه اومد دیدم بابام نفسش به شماره افتاده سریع دویدم دستم گذاشتم تو دستش
یه جا دیدم با همه وجودش داره دستمو می فشره فهمیدم کارم داره
میخواد التماس میکنه بلند شه زیر بغلمو بگیر منو بلند کن
میگه بلند شدم زیر بغلشو گرفتم بلندش کردم رو دو تا پا وایساد
دستشو گذاشت رو سینهاش یه جمله گفت
صل الله علیک یا اباعبدالله
آقا خوش آمدی و یه کلمه گفت پدرم جان داد
حسین جان موقع جون دادن ما هم سر ما رو به دامن بگیر
همه شهدا را آقا اباعبدالله تا اونجایی که میتونست نمی خوام بگم همه رو
تو نقلها هست بعضی از شهدا رو هم امام حسین نتونست یعنی نشد که سرشون رو به دامن بگیره
اما تا جایی که می تونست آقا اباعبدالله الحسین اومد حتی اونجایی که کار سخت بود
تو خیمهها یه مرد دیگه نبود مثلاً دفاع بکنه
زین العابدین بود ولی خب بیمار بود افتاده بود نمیتونست آقا کاری بکنه تو خیمهها هیچکی نبود که دفاع کنه
بازم با این حال اومد سر آقا ابوالفضل العباس رو به دامن گرفت
نشست کنار آقا ابوالفضل آقا ابوالفضل صدا زد گفت داداش
یه چشمم سالمه اما خون جلو چشممو گرفته
قربون این ادبت بشم یا ابوالفضل
تورو خدا هیچ وقت منت نذارید سر امام حسین
نگیم که یا اباعبدالله ۵۰ سال اومدم ۶۰ سال اومدم
بگو یااباعبدالله ببخشید من ۱۰ سال دیر اومدم من ۳۰ سال دیر اومدم
منت به اومدن نذارید
بگید یا اباعبدالله ما کم گذاشتیم ببخشید من نداشتم بیشتر از این
آقا ابوالفضل نگفت یه چشمم تیر خورده گفت حسین جان یه چشمم سالمه
امام حسین چیکار کنم نمیتونم ببینمت اگه میشه این
دست ندارم دیگه ، اگر دست داشتم که بی ادبی نمی کردم من یا اباعبدالله
ای کاش میشد دست داشتم این خون را از جلو چشمم کنار می زدم
که تو رو یه بار دیگه میدیدم حسین جان یا اباعبدالله میشه خواهش کنم این خون رو کنار بزنید
یه بار دیگه ببینم چهره دلربا تو ببینم
آقا اباعبدالله این خون را از جلو چشم آقا ابوالفضل کنار زد
اون چشمش رو باز کرد آقا یه نگاه کرد به برادر
ان شاءالله لحظه جون دادن من و شما هم اینجوری باشه
امام حسین رو ببینیم آقا رو ببینیم موقع جون دادن
بعد آقا اباعبدالله اومد بدن برادر رو حرکت بده سمت خیمهها
این صحنه خیلی رقت انگیزه دلها رو میسوزونه
به خدا روضه آقا ابوالفضل سنگ رو آب میکنه
ایشالا من و شما هم الان به چشم هامون التماس کنیم تا بباره
تا اومد بدن برادرو حرکت بده سمت خیمهها گفت نه داداش من از بچههای تو خجالت میکشم
از دخترای تو خجالت میکشم آخه چرا عباس
من به این بچهها قول آب دادم الان دستم خالی آب ندارم که برگردم
اینجا دارد آقا اباعبدالله دیگه رها کرد بدن عباس رو برگشت سمت خیمهها
اما چه برگشتنی چجوری برگشت این صحنه رو هم من میگم
تو رو خدا روزی ما اینجوری بوده ها یه دستشو آقا اباعبدالله انداخت دور گردن ذوالجناح
اول می خواست پا انداخت تو رکاب خواست بلند شه دید نمیشه
آخه یه جا که آدم داغ سنگین می بینه این کمر یاری نمیکنه
قوت انگار از زانو میره اول پا انداخت رو رکاب که بلند شه بشینه پشت ذوالجناح دید نمیشه
کمر انگار شکسته دستش رو به کمر گرفت گفت الآن انکسر زهری
کمرم الان شکست جانم به فدات حسین جان
کمرم الان شکست دیگه نمیتونست سوار اسب بشه
دستشو اینجوری انداخت حلقه کرد به گردن ذوالجناح
یه دستم به کمر گرفت اینجوری انگار ذوالجناح امام حسینو بکشونه سمت خیمهها
اینطوری آقا اباعبدالله الحسین سمت خیمهها اومد
دیگه چشم زن و بچه به این وضع به این حال امام حسین افتاد
هیچکی جرات نکرد بیاد جلو تنها کسی که به خودش جرات داده اومده جلو
که بپرسه یا اباعبدالله چی شد سکینه بود دختر امام حسین بود
اومد جلو گفت بابا از عموم عباس خبری داری
آقا اباعبدالله الحسین رفت تو خیمه آقا ابوالفضل عمود خیمه رو کشید
خیمه اومد پایین این معنی داره یعنی این خیمه دیگه صاحب نداره
دیگه چشم انتظار نباشید که برگرده صاحب این خیمه
السلام علیک یا اباعبدالله
السلام علیک یا ساقی عطاشا کرببلا
سلام بر سقای دشت نینوا
سلام بر اون آقایی که دو دست در راه خدا داد سلام بر اون آقایی که تیر به چشم نازش نشست
بعدها مادرش ام البنین در مدینه میخواند
شنیدم دستهایت را بریدن
شنیدم چشم نازت را دریدن
عباس چو طفلان این سخنها را شنیدن همه از هم خجالت می کشیدن
میگفتن ای کاش به عمو نمیگفتیم آب بیاره
حسین جان حسین جان
بابی انت و امی یا اباعبدالله