بسم الله الرحمن الرحیم
✨️تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
در رابطه با تاریخ پیامبر اکرم بحث میکنیم.
بعد از اینکه یه عدهای از مسلمونها هجرت کردند حبشه راه باز شد دیگه بقیه هم همین طور مثلا احساس خطر میکردند
احساس ناامنی می کردند میگفتند میریم حبشه یه عدهای از کسانی هم بودند که ایمان میآوردن و مثلا قدرت داشتن وتحت حمایت بودن و اینا هم باکی نداشتند
خودقریش ها بزرگان قریش مشرکین اینا گفتند حالا مثلا ما اینا رو شکنجه میکنیم
اینا رو تهدید میکنیم به اینا فشار میاریم مثلا اینارو از پیغمبر دور میکنیم
مثلا در ایام حج که دیگه ایام آزادی هست دیگه ایام حج کسی کاری نداره پیغمبر میتونه آزادانه بلندشه کار خودش رو بکنه
گفت اونایی که از بیرون میان اونا رو چه جوری اونا رو که دیگه مثلا نمیتونیم ما مهمان از یه شهر دیگه از یک کشور دیگه بلند شده اومده اونور که دیگه نمیتونیم
شکنجه اش کنیم و ببریمش خفتش کنیم و مثلا یه سنگ سنگین بزاریم رو سینهشو بگیم که مثلا دنبال فلانی نرو اون رو چیکار کنیم.
ببینید اینجا یه سری حربههای حالا عجیب و غریبی به کار بردند مثلا گفتند تهمت یه چیزی بهش ببندیم
همین کاری که الان رسانههای غرب میکنه نسبت به مقام معظم رهبری
خود مردم ما هم همینطور هستند مثلا الان انقدر تبلیغات میکنند نسبت های ناروا میدن به مقام معظم رهبری
که خود داخلی های ما هم همینجوری هستند خیلی از مردم ما هم همینطورین فکرشون یهو تحت تسخیر قرار می گیره
اما بعد یه چیزی ببندند که بخوره نمیشه هم هر چی ببندند مثلا اینا اومدند با هم شور کردند
جلسه گذاشتند گفتند مثلا آقا فساد اخلاقی نداره مثلا هوس باز نیست
هوسران نیست چون همه می دونند مشخصه بعد هم تو انفوان جوانی پاک زیسته پاک زندگی کرده
مکه میدونید نمیدونم حالا خبر دارید یا نه مکه اصلا تو یه برهه ای مرکز فحشا بوده
شما نگاه نکنید حالا مثلا کعبه اونجا بوده و این حرفا نه اونجا یه زنانی بودند اصلا افتضاح
که خیلی آدم بخواد تعریف بکنه هم حال شما بد میشه هم اینکه برای ما هزینه داره
اینها ببینید تو اون محیط تو اون مکان که مثلا یه مرد فسادهای اخلاقی داشته عجیب و غریب من بگم حالتون بد..
اما پیامبر اکرم اصلا و ابدا با یک خانم ازدواج کرد به نام خدیجه با همونم بود با کس دیگه ی هم نبوده
گفتند بیایم مثلا انگ تهمت مالی بهش بزنیم اصلا اون معروف به محمد امین یه چیز عجیب و غریبی بوده
همه میومدن اونجا گاهی اوقات برای استراحت و نفس کشیدن گفتند که ببینید اینا رو گوش کنید اینا خیلی مهمه
این حرفا که اینا جمع شدند با همدیگر صحبت کردند شور کردند که چی بگیم بهش که یه چیزی بگیم که وقتی مردم دیگه میان وارد شهر میشن
سمت این نرن این جذب میشد اصلا پیغمبر یه کلمه میگفت چهره ش دلنشین کلامش دلنشین
همه رفتارش سکناتش همه چیزش دلنشین اصلا وایسی مقابلش جذبش میشی
اینا گفتند که چی بگیم چی نگیم یکی شد گفتش که او رو کاهن صدا بزنیم
ببینید عزیزان کاهن به کسی میگن که مدعی یه جنی در اختیار داره و از زبان اون جن سخن میگه که غالبا هم حرفاش مسج
و از الفاظ غریب استفاده میکنه آشکار صحبت نمیکنه اینا گفتند که بهش بگیم کاهن
این حکیم عرب که حالا به نظرم ولید باشه ولید بن مغیره این گفتش که نه نپسندید
گفتش اونچه که محمدصلی الله علیه و آله و سلم میگه چون حرفایی که میاره به زبان مثل حرفهای کاهنا نیست
خیلی آشکاره حرف میزنه کاهن درهم برهم حرف میزنه غریب حرف میزنه ولی این نه خیلی مثلا این حرفایی که میاره قرآنش به اونا نمیخوره
یکی گفتش بهش بگیم دیوانه دوباره ولید این رو ردش کرد گفتش که اصلا نشانه دیوانگی در او نیست
شما یه دیوونه رو میبینی میشناسی دیگه با اونی که عاقله رفتار عاقلانه داره
بعد گفتند بهش بگیم ساحر این رو پسندیدند چرا پسندیدند ساحر رو ؟
چون میگیره آدم و میگیره آدم سحر بیان داره نشونه ش هم چیه؟
ما مکیان که اتفاق و اتحاد داریم اصلا زبانزد بود که مکیا با هم یه دستن همه ما رو به هم ریخته
پسر پدر زن شوهر خانوادهها رو به هم ریخته پس این که بگیم ساحر ساحر خوبه.
بعد مجنون هم میگفتند به پیغمبر جن زده است جن زده شده حالا اینها رو هم چیکار می کردند می گفتند این حرفا رو هم میزدند
بعد یه خورده این رو پیشرفتش دادند گفتند که خیلی آدم خوبیه ولی این حرفایی که میزنه برگرفته از تخیلاتی که داره
یعنی اصلا جبرئیل نیست از ضمیر باطنیش این حرفا داره انقدر آدم خوبیه این حرفا از ضمیر باطن والله
بل قالوا الازقاس الاحلام بلافترا
اونچه که میگه افکار پریشانی هستش
یه خورده پیشرفتش دادن از این حرفا بعد که میگفتند این نه اینا از ضمیر باطنش بلند میشه
بعد آیات الهی میاد اینا رو رد میکنه خواستید نگاه بکنید سوره نجم رو نگاه بکنید تو همین خصوص هست من چند تاش رو می خونم
والنجم اذا هوی
ماضل صاحبکم وما غوی
یعنی صاحب شما پیغمبر گمراه نشده
و ما ینطق عن الهوی
از روی هوا حرف نمیزنه مثلا شما بگید درون داره حرف میزنه نه
ان هو الا وحی یوحی
وحی داره میگه هرچی به زبانش میاد وحی هستش
علم شدید القوی تا آخرش این سوره نجم خیلی اینجا مهم هستش و بازم بخوام خدمت شما عرض بکنم
از حربه هایی که اینا استفاده کردند این بود که اومدند با همدیگر صحبت کردند شور کردند
بحث کردند اینا آدمایی نبودند که اینجوری رد بشن برن از کوچکترین اتفاقات نهایت استفاده رو میکردند
مثلا یه مورد بگم پیغمبر تو بعضی از ایام میومد کنار یه غلام مسیحی می نشست که بعد اینا گفتند که این از این مسیحیه این حرفا رو یاد گرفته
میاد برای شما میگه که بعد آیه نازل شد گفت این مسیحی هست
و هذا لسان عربی مبین
این عربیه اون مسیحی به زبان عجمی داره صحبت میکنه ولی این قرآن هست
عربی مبین هست دقت کردید با یه غلامی یه ساعت مینشست مثلا پیغمبر نزدیکی مروه
بعد از این سو استفاده کردند گفتند اینایی که میگه از این غلام مسیحی داره می گیره این یه اتفاق بود.
یه اتفاق دیگه میخوام بگم اینجوری بود اینا نهایت استفادهها رو میکردند
یه جا دیگه هم داره که یه شخصی بوده خیلی هوشمند بوده از قریشیا به نام نذر بن حارث
این توی حیره بوده تو عراق بوده بعد از وضع شاهان و پادشاهان ایران و دلاوران ایرانی خبر داشته است
حالا دلاور ایرانی رستم و اسفندیار، سهراب و نمیدونم چی و قصههای شاهنامه رو همه رو بلد بوده
به این گفتند که تو بیا یه گوشه بشین همون کاری که این میکنه تو هم قصه بگو این هم میومد اونجا می نشست میگفت
مردم حرفای من با حرفای این آقا چه فرقی داره این داره داستان یعقوب و ابراهیم و نوح میگه
منم دارم داستان رستم و اسفندیار میگم سهراب و پرویز میگم
از این حرفا می نشست اونجا قصههای سهراب رو می گفت قصه شاهنامه رو می گفت.
شروع میکرد اینا رو میگفت و منتها احمقانه بود چون امروز شنیدن شیرین بود رستم و سهراب فردا که اومدند دوباره
دیدن داره رستم و سهراب میگه هیچکی پای صحبتش ننشست اما اونور کلمات تکرار میشد اما هر بار که تکرار میشد
الان شما هر روز داری سوره حمد رو چند بار میخونی تکرار نمیشه برات که خستگی نمیاره
که هر سری بیشتر دوست داری گوش کنی لذت میبری و این تیرشون هم خورد به سنگ
این هم یکی از کارهای بود که کردند ولی نتیجه نگرفتند.
اومدن از حربه دیگه استفاده کردند حربه دیگرشون چی بود
گفتند شنیدن قرآن رو تحریم میکنیم میگیم کسی حق نداره قرآن گوش کنه
که بعد از قضا خودشون اونایی که در راس بودن سرکرده بودن که این قانون رو تصویب کردند
که نکنیم دیگر قرآن گوش نکنیم ابوسفیان بود ابوجهل بود اخلص بن شریق بود
این سه نفر شب که میشد نصف شب یواشکی میومدن پشت درب خونه آقا رسول خدا
اونجا وامیستادن پیغمبر که نماز شب می خوند سوره می خوند با این لحن دلنشنش این سوره ها رو که می خوند وامیستادن گوش می دادن
عقل از سرشون می پرید یهو میدیدند که صبح شد میومدن برن سمت خونه یهو ابوسفیان ابوجهل رو می دید
عه مثلا تو اینجا چیکار میکنی بعد یهو میخوردن به اخلص بن شریق
عه تو اینجا چیکار میکنی وای به حال ما اگر مردم ببینند ما خود مون میایم گوش می کنیم
که دیگه افتضاح میشه که بعد به همدیگر سفارش میکردند می گفتند فردا شب دیگه نیایم باشه نمیایم
شب دوم سه تاشون پا شدن آمدند پشت درب خانه رسول خدا که این آیات گوش کنند
بعد به همدیگر دوباره صبح رسیدند نیا تو را به خدا آبرو ریزی هستش
شب سوم بازم تکرار شد تا با هم عهد کردند تا اینکه دیگر آخر سر با هم عهد کردند که نیان خراب میشه اوضاع خراب میشه
اوضاع به هم می پیچه و اینها که دیگه وقتی ما عهد کردند، پیمان بستند دیگه نیامدند.
این هم یکی از کارهایی بود که اینا انجام دادند. موردآخر که خدمتتون بگم بحث تموم بشه
ببینید عزیزان اینها تصمیم گرفتند این افراد مخصوصا برجسته که صاحب نفوذند
وقتی دارن میان مکه برای دیدن پیغمبر چون خبر پخش شده بود پیچیده بود گفته بودند
یه کسی هست به نام آقا رسول خدا این حرفایی داره و اینها بعد بزرگانم میومدن برای تحقیق
اینا بیان سریع دور اون آقا رو بگیرن و با او صحبت کنند که نزدیک پیغمبر نشه
دو نمونه رو من خیلی مختصر میگم یکی اعشاء یه شاعر زبردست تو دوران جاهلیت که شعر میگفت نقل مجالس میشد
بعد شعرهای می گفت که مناسب مجلس لهو و لعب باشهمناسب مجلس عیش و اینها باشه
این هم شنیده بود بعد جالبه یه قصیده گفت در رابطه با پیغمبر که این خیلی قصیده قشنگی بود
او تصمیم گرفت پاشه بیاد مثلا حضورا از آقارسول خدا کسب فیض بکنه
و قصه رو بفهمه اومد که نزدیک بشه مشرکین دورش رو گرفتند گفتند یه دقیقه بیا اون ور کارت داریم
گفت چیکار دارید گفتند میدونی این آقا زنا رو حرام کرده ببینید از این حرف شما ببین چی بوده تو مکه
دور و بر مکه گفتن می دونی زنا رو حرام کرده گفت من نیازی دیگه به زنا ندارم
یعنی سنم بالا رفته دیگه خیلی چیزها فروکش کرده ریخته من نیازی ندارم
می دونی شراب رو هم حرام کرده ببینید از این حرفها شما دیگه بخون قصه مکه رو
گفتند میدونی شراب رو حروم کرده گفت آخه من هنوز یه دل سیر شراب نخوردم
از شراب سیر نشدم گفت حالا برگردیم یه سال قشنگ کامل شراب بخوریم بعد بیایم پیشش که رفت و یه سال دیگه اجل مهلت نداد مرد همین آقا مرد
حالا برمی گشت مسلمون میشد شما حساب کن خیلی ها رو هم تحت تاثیر قرار می داد و این یکی.
دومین شخص توفیل بن امر این هم شاعر شیرین زبان بود خیلی هم نفوذ داشت تو قوم خودش
اسلام آورد منتها برای قریشیها خیلی سنگین بود خیلی گران بود که دارد که اومد و خدمت آقا رسول خدا متاثر شد
و بهش گفتند که نزدیکش نرو قبل از اینکه متاثر بشه پیش پیغمبر بیاد بهش گفتند نزدیک نشو گفت باشه تو گوشم پنبه میزارم
تو گوشش پنبه گذاشت آمد مسجد الحرام وقتی وارد مسجدالحرام شد دید آقا رسول خدا داره صحبت میکنه
انگار این پنبهها اصلا تو گوشش نیست یکی از معجزات بود که قبلا هم گفتم پنبه میزاشتن بدتر صدا میرفت تو گوششون
یکی از معجزات آقا رسول الله این بود این وقتی گوشش رسید کلمات شیرین رسول خدا لذت برد
پیش خودم گفتم مادرت به عزات بشینه خودش به خودش گفت گفتم مادرت به عزات بشینه تو خودت مرد سخنوری هستی
چه عیبی داره این پنبه ها رو بردار و برو جلو گوش کن ببین چی میگه
اگرحرفاش خوب بود قبول می کنی اگر حرفاش زشت بود قبول نمی کنی دیگه
میگه رفتم جلو باهاش یه تماس گرفتم و دیدم که اصلا معجزه س حرفاش حرفای عجیب و غریب حلاوت این کلامش اینقدر بالا بود
مرا جذب تسخیر خودش کرد بعد گفتم به پیغمبر گفت به خدا قسم کلامی زیباتر از این تو عمرم نشنیده بودم
آئینی معتدل تر از این ندیده بودم گفت یا رسول الله من در بین قبیله خودم خیلی پرنفوذم
اگر اجازه بدید برم نشر آیئن شما رو بکنم پیغمبر هم اجازه داد رفت و بعد از آقا رسول خدا بود
تو جنگ یمامه به شهاد ت رسید همین توفیل بن امر.
همین اندازه کفایت می کنه یه جمله هم ذکر مصیبت و عرضه روضه کنیم.
روز چهارشنبه س دلهامون رو ببریم در خانه آقا امام جواد علیه السلام
من خیلی دیگه مختصر روضه رو بگم اینکه امام جواد علیه الصلاة و السلام جوان ترین امام شیعه
تو حجره در بسته هی صدا میزد جگرم میسوزه یه قطره آب یه جرعه آب به من بدید
خدا لعنت کنه اون زن ملعونه رو ام الفضل رو درهای حجره رو بست این کنیزها کلفت ها غلام ها خادم ها رو صدا زد
گفت سر وصدا کنید می خوام صداش به گوش هیچ کی نرسه
خدارحمت کنه حاج آقا مرتضی تهرانی رو شهید مطهری رو این بزرگواران می فرمودند
ام الفضل معلونه بدن امام جواد رو برد بالا پشت بوم که این بدن این بالاپشت بوم بمونه
مثلا سه چهار روز یه هفته بمونه بدن بو بگیره نگاه کنید بعد میگن یه مرتبه دید
بوی عطر تمام محله رو فراگرفته دید کبوترها اومدن بال هاشون رو هم دادند سایه انداختن روی بدن پسر فاطمه
چی میخوایم بگیم می خوایم بگیم لایوم کیومک یا اباعبدالله
هیچ روزی مثل روز تو نمیشه حسین جان به فدای اون بدنی که سه روز زیر افتاد
بعد یه طوری این بدن باهاش معامله شد خواهر نشناخته دختر نشناسه
امان از اون ساعت امان از اون لحظه
نازدانه دامن عمه رو می کشید هی صدا میزد
عمتی زینب هذا نعش من
این بدن بدن کیه داری باهاش حرف میزنی
فرمود هذا نعش و ابیک
این بدن بدن بابات حسینه
این نازدانه تا فهمید بابا گفت بابا بلندشو ببین عمه ام رو دارن میزنند
حسین جان حسین جان