بسم الله الرحمن الرحیم
?توحید مفضل
✨️جلسه پنجاه و ششم
●هدیه به امام زمان ارواحنا لتراب مقدم الفدا صلوات بفرستید .
بحث در رابطه با پرندگان بود .
حضرت صادق علیه السلام به جناب مفضل میفرماید : نظر کن ، این نظر کن یعنی همون فکرکن.
تفکر کن دقت کن به سوی ماکیان ، ماکیان یعنی مرغ خانگی.
حضرت می فرماید : نگاه کن به مرغ خانگی این مرغ هایی که تو خونه نگه می دارن ،
که چگونه اینها مست می شوند و به هیجان میآیند برای گردآوری تخم و جوجه برآوردن.
دیدی می خواد تخم بزاره و جوجه بزاره و جوجه بیاره و اینا ،
و حال آنکه تخم جمع شده و آشیان مهیایی برای خود نداره نه تخمی هست ، نه آشیانی هست خونه ای هست هیچی نیست.
فقط این میخواد چیکار کنه ، به سرش زده که جوجه بیاره .
بلکه برانگیخته میشود و باد میکند ، باد میکنه و فریاد میزنه و چیزی نمیخوره
تا اینکه صاحبش به ناچار براش چهار تا تخم جمع بکنه و بعد این بره اون تخمها رو زیر بال خودش بگیره و اینها جوجه بشه.
حضرت صادق علیه السلام می فرماید :
پس حکیم علیم این حالت رو در او قرار داده برای اینکه نسل این مرغ باقی بمونه .
خب اینا رو شما فکر میکنی اصلاً که چه جوری میشه چطوری میشه …
و آن را بیتفکر بر این امر مجبور گردانیده اصلاً مرغ اصلاً فکر میکنه نسبت به این کارش ،
چه جوریه ، این چه جوری قرار داده شده است.
اعتبار بگیر ، اعتبار بگیر یعنی عبرت بگیر، توجه کن ، دقت کن با آفریدن تخم مرغ
این تخم مرغ توش یه آب غلیظ زردهست ، یه آب رقیق سفید که در میان آن این جوجه آفریده میشه، درست میشه .
بعضی را برای چی قرار داده ؟ جوجه قرار داده که از این مثلاً زردیه رو خدا قرار داده اینکه زردیه خود جوجه است یا خوراکیه؟
زرده جوجه میشه یا سفیده جوجه میشه؟
اینجا نگفته ، آقا اینجا فرموده : بعضی رو برای اینکه جوجه از اون به هم برسه قرار داده و بعضی رو هم برای اینکه غذای اون جوجه باشه قرار داده .
خدای متعال تا هنگامی که از تخم مرغ بیرون بیاد ، حالا اشاره نکرد کدومش هستش.
تحمل کن که چون باید جوجه درمیان پوست محکمی تربیت بشود ،
که راهی به اونجا هم نیست که دست کسی بهش برسه ، دست هیچ خلقی به اونجا نمیرسه
برای دخول چیزی در آن برای غذای آن در آن مدت ، توی مدتی که این جوجه کامل بشه هیچ دستی به این راه نداره.
حضرت میفرماید : در میان تخم چیزی آفریده که تا هنگام بیرون آمدن غذای آن باشد
به قول آقا اکسیژنم براش قرارداده که غذای آن باشد مانند کسی که او را در قلعه حصین ،
قلعه محکم حبس کنه که از بیرون چیزی نتوان به آن اندرون قلعه فرستاد.
باید که از آذوقه آنقدر در آن قلعه تهیه کنند تا موقع بیرون آمدن او را کافی باشد ،
این مثل یه قلعه ای می مونه تخم مرغ که توی قلعه محکم که از بیرون هیچی نمیشه داخل این قلعه کرد ،
بعد تو این قلعه انقدر مهیا کردن که تا بیرون اومدن کافی باشه.
توی تخم مرغ هم همینجوریه که همه چی قرار دادن تا موقعی که جوجه کامل بشه
نیازی دیگه به این نباشه که از بیرون چیزی تزریق بکنه.
اینا انشالله مایه تفکر بشه و مایه تامل بشه.
انشالله خدای متعال به همه جوونای ما رحم بکنه و انشالله اینا بتونن زودتر عروسی بگیرن به برکت صلوات.
مرج البحرین یلتقیان
یعنی اون موقعی که دو تا دریا به هم اصابت کردن ، این دو تا دریا
تو بعضی از تفاسیر هستش که منظور ازدواج حیدر کرار علی مرتضی و فاطمه زهرا صدیقه طاهره سلام الله علیهاست.
که این دو تا با هم ازدواج کردن خروجیش حاصلش شد ،
یخرج منهما اللولو و المرجان
شد لولو و مرجان مفسران فرمودند لولو منظور حسن و حسین هستند.
مرجان منظور زینبین هستند ، که این بزرگوار هرچی از این دو دریا خارج بشه یا لولو یا مرجان هستش .
واقعاً این خانواده ، این ازدواج بهترین ازدواج بوده در تمام تاریخ بشریت.
خدا به حق این دو بزرگوار که ازدواج شون ، ازدواج سراسر برکت و رحمت و اینها بوده.
آقا امیرالمومنین وقتی اومد خواستگاری از دار دنیا هیچی نداشت ،
فقط یه سپر داشت و یه شمشیر داشت و یه شتر.
که پیامبر فرمود : علی جان تو مرد کاری باید کار کنی . این شتر لازمته چون با شتر حضرت کار میکرد ، آب میکشید ، میرفت سرکار.
آقا فرمود: مرد جنگم هستی شمشیر لازمته.
اما اون شجاعت تو، تو رو از داشتن اون سپر بینیازت کرده
سپرت رو ببر بفروش بیار ببینیم چقدر میشه که تا حالا بزنیم به عروسی و اینجور چیزا.
که دارد آقا امیرالمومنین فرمود : به خدا قسم اگر تمام عرب و عجم رو کنند به علی حمله کنند به علی،
علی به اونها پشت نمیکنه ، علی سپر نمیخواد ولذا زره آقاامیرالمومنین پشت نداشت فرار نمیکرد .
امیرالمومنین که با همون شمشیر علی به اونها حمله میکرد سپر برای دفاع ،
که اونا حمله کنن علی وایسا مثلاً دفاع کنه نه اون سپر رو که فروخت ،
شد یه پولی که حضرت فرمودن یه سری درهم و اینا شد و دینار و اینا شد.
پیغمبر یه خورده ش رو داد به سلمان و مقداد فرمود : برید جهیزیه بخرید،
یه خورده ش رو داد به ام سلمه و اینا گفت برید عطر بخرید ، عروس و داماد هر چند خوشبو هستند ولی عطر بخرید سنت بشه ،
عروس و داماد خودشون رو خوشبو کنن، بعد یه خورده هم داد به امیرالمومنین که امیرالمومنین مثلاً یه خونه حالا تنظیم بکنه درست بکنه.
حضرت هم یه خانه داشتن این خانه آقا امیرالمومنین عجیب و غریب بود ،
سنگ بود همش که بعد حضرت امیر اومد خاک آورد ریخت و اینها خاک شد فرش خانه ،
یه پوستینی هم انداختن خیلی زندگی ساده و خیلی زندگی خیلی زاهدانه .
حالا دیگه عرضم به همین اندازه بسنده باشه کم باشه و تمام باشه .
این را عرض بکنم پیغمبر با خوشحالی دخترشون رو سوار بر ناقه خودشون کردند ،
آوردن به خانه بخت . بعد اونجا همه خوشحال بودن ، پیغمبر فرمود که ،
دیگه کسی نماند همه خدا خیرتون بده فاطمه رو سربلند کردید ،
فاطمه با اینکه مادر نداشت ولی شما در حقش مادری کردید،
پیغمبر گفت همه برن، همه که رفتند اومد دست فاطمه رو گذاشت رو دست علی صدا زد علی جان، جان تو وجان این فاطمه…
این دختر همه وجود منه، همه هستی منه این رو من سپردم به تو،
بعد همچین که اومدن از خانه خارج بشن دیدن اسماء بیرون در داره قدم میزنه
آقا فرمود اسماء مگه نگفتم تا من دیگه برید هرکسی بره پی کار خودش ،
گفت یا رسول الله آخه من با خدیجه یه قول و قراری داشتم ،
من به خدیجه وعده دادم که در حق فاطمه مادری کنم .
من دیگه اینجا وایسادم پیغمبر خوشحال شد، خیلی خوشحال شد دعا کرد در حق اسماء که اینجا میخواد حق مادری رو ادا بکنه.
اما یا رسول الله ای کاش این اسماء یه جای دیگه هم بود
اون ساعتی که بین در و دیوار آخه فقط مادری به اینجا ختم نمیشه
مادر بودن به اینجا ختم میشه که دختر هرجا میخواد وضع حمل کنه اون مادر اونجا باشه
اما بین در و دیوار دیگه فاطمه اسماء رو صدا نزد
بین در و دیوار فاطمه مادرش خدیجه رو دیگه صدا نزد
اینجا فاطمه صدا زد یا فضه کنیزش رو صدا زد فرمود:
یا فضة الخزینی
من رو بگیر که محسنم کشته شد
السلام علیک یا بنت رسول الله و یا قرة عین الرسول
اگر مادر باشه دختر رو نمیذاره تکون بخوره دختری که وضع حمل کرده
میوه ی نارس نرسیده ازش جدا شده میگه بستر بخوابه تکون نخوره
اما این فاطمه تا چشم باز کرد صدا زد فضه علی رو کجا بردن
فضه میگه گفتم خانم علی رو بردن سوی مسجد با دست بسته و سر برهنه
فضه میگه دیدم خانم با همین حالش بلند شد خودش رو کشید سوی مسجد
میگه رسید دست به دامن مرتضی علی گرفت والله نمیزارم ببریدش
چهل مردجنگی علی رو می کشیدن فاطمه هم علی رو می کشید نمیزام ببریدش
خدا لعنت کنه اون نانجیب رو صدا زد مغیره دست فاطمه رو کوتاه کن
اینقدر با غلاف شمشیر به بازوی فاطمه زدن دستان بی بی زمین افتاد
زهرا جان زهرا جان زهراجان