حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

■حکمت شماره ۱۲۷

●قال (علیه السّلام):من ملک استاثر

● حضرت امیر صلوات الله علیه جان عالم به فداشون می‌فرماید اون‌هایی که به حکومت می‌رسند اون‌هایی که غالب می‌شوند مالک می‌شوند به یک ملکی می‌رسند استاثر ،

غالباً راه استبداد و خودکامگی و ظلم و کشت و کشتار و این یه چیزیه که قابل توجه ماها اینطوری هستیم یا نه ،

خودمون رو طوری تربیت کردیم که اگه به جایی رسیدیم زور نگیم ظلم نکنیم .

گاهاً میشه یه کسی زورش به کسی نمی‌رسه میگه حالا وایسا به خودش ها میگه وایسا حالا خدا بهمون یه بچه بده ، بچه رو حداقل می‌تونیم بهش زور بگیم ظلم کنیم .

تو فکر اینه که یه جا ظلم کنه این خب همیشه بوده ، خب گاهاً میشه بعضیا آقا می‌گفت رفتم پیش قاضی می‌دونه حق با توئه گفت آب رو می‌ریزم رو زمین پامو می‌ذارم روش.

 

میگن یه دهقانی ظرف عسلی آورد تو شهر برای فروش، اون نگهبان دروازه شهر حالا به سبب اینکه لباسی پوشیده ،تفنگی داره، اسلحه دستشه جلوی این بدبخت رو گرفت گفت عسلت رو بذار اینجا .

گفت بابا می‌خوام ببرم بفروشم گفت نه بذار اینجا انقدر معطلش کرد نگهش داشت این مگس ها جمع شدن رو این عسله ، عسله خراب شد دیگه قابل فروش نبود ،دیگه به درد نمی‌خورد.

خیلی ناراحت شد این دهقان عسل رو آورد پیش آقای قاضی گفتش که این سربازه جلوی منو گرفته و نگذاشت و این‌ها…

اون قاضی بی‌انصاف بود، بابا انصاف داشته باش حالا رسیدی به منصب خب زیر دست رو نگاه کن بیچاره‌ها رو ببین .

گفتش که نگهبان کاره‌ای نیست کاری نکرده تو اگه می‌خوای حقت رو بگیری برو مگس‌ها رو بکش. هرجا مگس دیدی بکش حکم دادگاه امروز اینه.

تو اگه خواستی تلافی کنی انتقام بگیری هرجا مگس‌ها رو دیدی بکش گفت بنویس.

او دهقان زرنگ بود گفت بنویس تو کاغذ قاضی حکم رو نوشت که این آقا هرجا مگس دید کشتش براش جایزه.

آقا این کاغذ رو نوشت ،داده بود دهقان، دهقان هم گذاشت تو جیبش یه چرخی اونجا زد یه مگس دید رو پیشونی قاضی رو صورت او.

رفت جلوی سیلی زد اون قاضی دمری افتاد رو زمین گفت آقا بگیریدش اینو بندازید زندان تا گفت بگیرید، دست کرد تو جیبش کاغذو درآورد گفت خودت نوشتی که من هرجا دیدم انتقام بگیرم .

خب اینجا دیدم خواستم اینجا انتقام بگیرم.

آدم باید انصاف داشته باشه دیگه حالا رسیدی به یه جایی باید مراعات بکنی.

نقل می‌کنند این امر بن ویس صفاری توی زمستون خیلی سختی رفته بودن با لشکرش وارد نیشابور شد، بعد گفتش که به سربازا هر کدوم از خونه‌ها رو خواستید برید آزادید .

بعد یه پیرزنی بود ۶ تا دختر داشت یه خونه‌ای داشت اتاق اتاق بود اینجور چیزها، ۵ تا دختر و یه عروس داشت.

آقا این سربازا اومدن تموم این اتاقا رو قرق کردن بعد خودش با دخترا می‌رفتن توی اتاق ، یه سربازی هم دوباره اومد تو اون اتاق که اینا بودن یکی از امرا رو دید گفتش که بابا من شکایت دارم این زندگی نیستش که این چه وضعشه؟

گفت من هر وقت پیش امر بودم بیا شکایتت رو بگو من سعی می‌کنم رسیدگی کنم .

به امرم من یه چیزی میگم که خونه تو رو خالی کنه.

پا شد اومد پیش امر شکایتشو مطرح کرد به پیرزن گفت تو قرآن خوندی گفت آره خوندم گفت این آیه رو شنیدی،

اذا دخلوا قریه افسدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله و کذلک یفعلون

یعنی پادشاهان اونایی که حکومت دستشونه اونا وقتی وارد یه شهری میشن ، روششون فساد کردن و تباه کردن. عزیزان اون شهرو خار می‌کنند .

روش حکومتداری اینه روش پادشاهان اینه ،اینو قرآن مگه نگفته ؟گفت چرا قرآن اینو گفته پیرزنه گفتش که خب شما این آیه رو خوندی تو همون سوره‌ای که خوندی، یه آیه دیگه هم هست اونو نخوندی . تو این آیه هم کنار این آیاته که خدا میگه:

فتلک البیوتهم خاویه بما ظلموا آن فی ذلک لایه لقوم یعلمون

ستم کاری که کردن تبدیل شده به ویرانه ، به راستی که تو این هلاکت عبرتی هست برای مردم دانا .

ببین تو چند روز قدرت دستته فردا پس فردا همه این حکومتو مملکت میشه ویرانه،

میگن چنان تاثیری گذاشت روی امر بن ویس همونجا گفت خونه‌ها رو خالی کنید.

 

بابا چند روز تو این دنیایی به زور بازوتو نگاه نکن به کلفتی بازوت نگاه نکن، انصافو رعایت بکن ،حق رو به زیر دستاتم بده.

اینم بگم عرضم رو تموم بکنم اونی که قدرت دستشه یه روزی چوب می‌خوره .

بهلول یهو پرید تو قصر هارون بعد دید که جای هارون خالی ،اون تختو منبر که هارون می‌نشست صحبت می‌کرد مخصوص هارون بود خالیه ،دید خالیه پرید رفت اونجا نشست.

اون پاسبان‌ها وقتی دیدن بهلول اونجا نشسته سرنیزه‌هاشونو برداشتن هرچی برداشتن زدن تو سر بهلول یه طوری زدن که اون بهلول از اون منبر اومد پایین و رفت یه گوشه نشست شروع کرد گریه کردن .

این هارون الرشید وقتی که اومد چشمش که به بهلول افتاد گفت چرا این گریه می‌کنه گفتن خدمتکارا اینا زدنش.

اینم اومد اون پاسبونا رو توبیخ کرد و از بهلول دلجویی کرد، گریه نکن .گفتش من به خاطر خودم گریه نمی‌کنم به حال تو بدبخت دارم گریه می‌کنم چون با همین چند دقیقه که جای تو نشستم اینجوری منو زدن میگم وای به حال تو که سال‌های سال تو این مسند ظلم نشستی و می‌نشینی قیامت با تو دیگه می‌خوان چیکار بکنن؟

من برای خودم گریه نکردم برای تو گریه کردم. حالا این هست برای اونایی که به قدرت می‌رسن گذشت می‌کنن عفو نمی‌کنن.

این قصد برای اونا هستش .

خدا انشالله به داد ما برسه ، ببینید اینا شدت و ضعف داره، اینجوری نیست که برای یه عده باشه برای همه ما هست. قدرت، حکومت برای همه ما هستش هر کسی رو که خدا خلقش کرده یه جایی بالاخره حکومت داره .

یکی حکومتش برای مورچه‌هاییه که تو خونش هست. مورچه‌ها رو می‌زنه می‌کشه، گنجشکا رو می‌گیره پاشونو در میاره چشمشونو در میاره هرکی به یه جور …

 

خدا عاقبت هممون رو ختم بخیر بفرماید .

روز آخر ماه رمضونه امروز دل‌هامون رو ببریم در خونه صدیقه طاهره خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها

هر وقت حضرت زهرا سلام الله علیها یه نماده

نماد حقانیت شیعه است

نماد حقانیت و مظلومیت علی علیه السلام

از ما بپرسن بگن که شما حقانیتتون به چیه ؟

ما میگیم دختر پیغمبرمون چرا دختر پیغمبرمون وصیت کرد، گفت من رو شبانه دفع کنید ،من رو شبانه غسل بدید .

از اهل تسنن سوال کنیم پیغمبر غیر از حضرت زهرا بچه‌ای نداشت خب این یه دونه دخترش که از دنیا رفته قبرش کجاست قبرش کو

مگه پیغمبرمون نفرمود به اتفاق همه خود اهل تسنن هم تو کتاباشون آوردن پیغمبر فرمود خشنودی فاطمه خشنودی خداست، غضب فاطمه غضب خداست.

پس چرا این خانم بعد از رحلت پیغمبر به غضب دراومد چرا ناراحت شد از بعضیا ؟

چرا اینطوری دفع شد چرا اینجوری تشکیل شد چرا اینجوری تو سن جوانی از دنیا رفت؟

چرا نمی‌خوام کسی تو تشییع جنازه من بیاد این سوال‌ها همیشه تو تاریخ هست تا قیام قیامتم هست.

شیعه سوال می‌کنه چرا این اتفاق افتاد. خب دل‌هامون رو ببریم مدینه اول صبح یه ناله‌ای بزنیم

انشالله فاطمه زهرا از ما خوشنود باشه من این روضه به ذهنم میاد وقتی امیرالمومنین خانمش فاطمه زهرا رو می‌خواست تو تاریکی شب غسل بده خب شنیدید دست تنها بود

یه خانمی اونجا بود خانومی کرد چیکار کرد امیرالمومنین رو تو غسل دادن کمک کرد امیرالمومنین فرمود

اسماء بریز آب روان ولی آهسته آهسته

بعد وقتی بدن رو که می‌شست هی صدا می‌زد می‌گفت حسن جان حسین جان آرام‌تر گریه کنی صداتون رو بلند نکنید به گریه

خب نمی‌خواست معلوم بشه می‌خواست تو تاریکی شب این اتفاق بیفته

اما اسماء میگه یه ساعتی دیدم خود امیرالمومنین سر به دیوار گذاشته داره های های گریه می‌کنه

ما عرضه داشتیم آقا یا امیرالمومنین شما همه رو دعوت به صبر و سکوت می‌کنید چرا حالا الان بلند بلند گریه می‌کنید یه جمله فرموده

جان‌های عالم به فدات یا امیرالمومنین فدای مظلومیتت

صدا زد آخه الان دستم رسید به بازوی ورم کرده زهرا

امام صادق علیه السلام فرمود به خدا قسم سبب شهادت مادرمون حضرت زهرا همون ضربه‌های غلافی بود که تو کوچه به بازوی مادرم زدند چه کرده بودند

با این بدن ضعیف و بدن نحیف فدای اون خانمی بشم که تو کوچه دستش رو انداخت به دامن امیرالمومنین فرمود

به خدا قسم نمی‌ذارم ببریدش مسجد بعد دارد صدا زد قنفذ دست فاطمه رو رها کن اون نامرد با غلاف تو پر انقدر به بازوی بی بی زد

یه مرتبه دست‌های خانم از کمر علی جدا شد

صلی الله یا سیدتنا و مولا تنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیهه عند الله لنا عندالله اشفعی لنا عندالله

بدن رو غسل داد بدن رو کفن کنه

خدا نیاره برای هیچ فرزندی ببینه مادر جوونش رو دارن کفن می‌کنند

بدن رو کفن کرد خواست بند کفن رو ببنده اینجا دارد امیرالمومنین یه نگاهی به دور خانه کرد

دید بچه‌ها خیره خیره بدن مادر را نگاه می‌کنند صدا زد بچه‌ها بیایید با مادر خداحافظی کنید حسنین خودشون رو رو سینه مادر انداخته بودند

آقا امیرالمومنین میگه یه مرتبه دیدم دستان خانوم از کفن بیرون اومد این بچه‌ها رو به سینه چسبانید میگه دیدم هاتفی صدا می‌زد یا علی ارفع بچه‌ها رو از رو سینه مادر جدا کن آخه ملائکه به هم ریختن

زهرا جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *