بسم الله الرحمن الرحیم
?حلیه المتقین
?جلسه چهل و هشتم
آداب خوردن و آشامیدن را عرض میکنیم.
ابن ابی یعفور روایت کرده که در خانه امام جعفر صادق علیه السلام مهمانی دیدم که بلند شد پی کاری
بلند شد یه کاری انجام بده حضرت فرمود : کجا بشین سرجات خود امام صادق علیه السلام بلند شد رفت پی همون کاری که مهمون می خواست برود.
بعد فرمود که نبی مکرم نهی کرده از خدمت کردن مهمان ، یعنی مهمون اومده مهمون پاشه مثلاً کار بکنه
مهمون رو می نشوندند می گفتند تو بشین ما خود مون سفره رو میچینیم مهمون رو مینشوندند می گفتند
بشین ما خودمون آب میاریم تو نمی خواد پاشی آب بیاری تو نمی خواد پاشی مثلاً سفره بندازی.
مهمون رو پیامبر نهی میکردند از این که مهمون پاشه کار بکند.
در حدیث دیگر هستش که مهمانی در خدمت حضرت رضا علیه السلام بود دست بلند کرد دست دراز کرد چراغ رو اصلاح بکند
حالا قدیم چراغا چجوری بوده چه مدلی بوده حضرت منعش کرد فرمود نکن
و خود امام رضا بلند شد چراغ رو تعمیرش کند تنظیمش کند و فرمودند که ما اهل بیت مهمونهای خودمون رو بهش کار نمیدیم انجام بدهند.
از امام باقر علیه السلام هستش که فرمود : از جمله ی ضعف و سستی این که کسی به تو احسانی بکنه و تو به عوض مکافات او نکنی.
خوبی به تو کرد تو خوبی نکنی و برخلاف آداب است.
خدمت کردن مهمان یعنی مهمان اومده و بلندشه خود مهمان کار بکند.
پس چون مهمان بیاید او را اعانت و یاری کنید در فرود آمدن دیدی داره میاد سریع برو بارش رو بگیر .
و وقتی که خواهد بار کند و برود او را مدد نکنید ، حالا چمدون بسته میخواد بره تو ندو سریع چمدونش روبگیر
این پیش خودش میگه ببین حتماً خیلی بهش سخت گذشت این چند روزه ما اینجا پیش این بودیم
سریع میخواد که ما بریم ، پس ببین میفرماید وقتی که میخواد بار کند و برود دیگه کمکش نکنید بر رفتند که این دلیل بر خست نفس است.
و در رفتن توشه همراهش بکنید و توشه نیکو و خوشبو به عمل آورید که این دلیل جوانمردی است.
به سند معتبر هست که از جمله حق مهمان اینه که تا در خونه باهاش بری
الان خونه آپارتمانی شده طرف درخونه ش رو باز می کنه همون در واحد و باز میکنه با مهمون خداحافظ می کند تا دم ساختمون نمیاد.
بعضی ها تا دم آسانسور میگه دیگه آسانسور برو پایین تا سر کوچه باهاش برو
تا سر کوچه همراهیش بکن این مشایعت تو خیلی معنا دارد ، معلومه که دوست داری که دوباره برگردد ولی میگه خداحافظ تموم شد و رفت در واحدم می بندم و میشینم.
از امام باقر علیه السلام هست که چون شخصی به خانه کسی برود
هرجا که صاحب خانه امر میکند بنشیند صاحب خونه میگه بیا اینجا بشین لجبازی نکن بعضی ها اینجوری هستند لجبازند
صاحبخونه میگه تو رو خدا بیا این بالا بشین بیا اینجا تکیه بده این نشسته میگه نه.
امام باقر میفرماید : وقتی کسی به خانه کسی میره هرجا که صاحبخونه میگه بشینه
که صاحبخونه امور مخفی خونه را بهتر میدونه.
نبی مکرم می فرماید که ، هشت کس هست که اگر به اینها مذلتی برسه گرفتاری برسه ملامت نکنند مگر خودشون رو.ب
اینا کیا هستند : یک. کسی که بر سر سفره حاضر شده سفره ای که دعوتش نکردند.
حالا دیگه اگرمثلاً جلوش نون و پیاز گذاشتن ناراحت نشه خودت بدون دعوت اومدی دیگه.
دو. کسی که برصاحبخانه تحکم بکند.
مثلاً بگه که این رو بیارید اون رو بیارید اینجوری بکنید به صاحبخونه حکم بکند
دستور بده بعد اون موقع صاحبخونه یه چیزی میگه این میخورد تو ذوقش.
و سه. کسی که طلب خیر غیر از دشمنان خودش بکند.
تو میدونی این آمریکاست ، دشمنته بعد تو میای از این طلب خیرخواهی میکنی
تو چه نادونی هستی بعد بابت این مملکت رو به باد میدی ، خودت رو باید ملامت بکنی .
کسی که طلب فضل و احسان از کسی بکنه مثلاً بره به یه آدم بخیل از اون آدم بخیل فضل و احسان بخواد
به سمت آدم بخیل هیچ وقت دست راز نکن. اگر بعد یه چیزی گفت یا نداد خوار شدی خودت رو فقط ملامت بکن.
کسی که خودش رو داخل راز بین دو نفر بکنه ، دو نفر با هم دارند صحبت میکنند تو هم یهو میری وسط بحث اینا ، نکن بدون اجازه اینها وارد راز اینا نشو.
کسی که استحفاف کند به پادشاهان و صاحبان حکم امر بکند ، و کسی که در مجلسی بنشینه که سزاوار اون مجلس نباشد
میاد میره یه جا میشینه آخه یه نقطه ای تو مجلس میشینه که لیاقتش رو ندارد اینجا زشته نشین اون نقطه جای تو نیستش
مثل کسی که اینجا منبر هست ، مجلس برقرار شده روی منبر می شینه منبر جای تو نبود که نشستی یا مثلاً همینطور مثال تو ذهنتون بیارید.
و آخرین نکته کسی که با شخصی سخن بگه گوش بهش نده ، داری با یه کسی حرف میزنی اون داره حرف میزنه تو گوش نمیکنی این خیلی بده.
عرضم تمام ، انشالله وعده ما حرم امام حسین علیه السلام.
انشالله یه کربلا روزیمون بشه به همین زودی ها به همین نزدیکیها
نیت هم بکنید عزیزان این روضهها که میاید این مجالس که میاید از خدا بخواید
از خود امام حسین بخواید دعو تتون کنه دعوتتون کنه انشالله به همین زودیها تو حرم امام حسین علیه السلام
روضههایی دارد امام زمان علیه السلام برای امام حسین که میفرماید که سلام بر اون آقایی که دهاتیا اومدند دفنش کردند
السلام علی من دفنه اهل القری
قری یعنی روستاییا دهاتیا
سلام بر اون آقایی که اینجوری شد که دهاتیا پاشدند اومدند
این عمر ابن سعد دستور داد گفت اینایی که فرمانده لشکرند اینایی که مثلاً اسم و رسم دارند اینا رو بیارید
پیدا کنید بین کشته ها دفن کنید سرمداران لشکر عمر ابن سعد رو دفن کردند اونایی که فرمانده اسم و رسم داشتند
اومدند اونها رو دفن کردند کشته زیاد بود خیلی زیاد بود
یه عده بسیاری از کشتههای عمر ابن سعد هم موند رو زمین عمر ابن سعد گفت ولش کن ما نمی توانیم مثلاً همه کشتهها رو دفن بکنیم
که فقط اونایی که فرمانده بعد بدن پسر پیغمبر خدا هم رو زمین موند
یعنی همینجوری رها کردند گذاشتند رفتند بعد یه روز گذشت دو روزگذشت سه روز گذشت خیلی این بزرگترین جسارته
بزرگترین اهانت هاست بعد این نزدیکترین جا نزدیکترین قبیله به کربلا این قبیله بنی اسد بود
اینا دیدن که پسر پیغمبر خدا رو زمینه سه روز روی زمینه به مرداشون گفتند که اگر شما نمیرید ما خودمون بیل و کلنگ برداریم بریم
شما میترسید شما بشینید تو خونه ما خودمون بیل و کلنگ برمی داریم میریم پسر پیغمبر دفن می کنیم
بعد دیگه اینجا که مردها یه خورده غیرتی شدند باشه ما میریم شما بشینید ما میریم اینا راه اقتادند
میترسیدنم از عمر ابن سعد از ابن زیاد میترسیدند که نکنه بلایی سرشون بیاد
با این حال این رو به جون خودشون خریدن راه افتادند اومدند سمت کربلا
وقتی اینجا رو تصور کنید عزیزان آقایون خانوما وقتی رسیدند کربلا دیدن که بدنها سر نداره
میخوان دفن بکنند اما قابل شناسایی نیست که چیکار بکنند اینجا بود
یهو دیدن یه آقایی صدا میزنه بنی اسد کنار برید من این بدنها رو می شناسم
من میدونم این بدنها مال کیه همه گفتند اون آقایی که صدا میزد بنی اسد کنار برید
من بدنها رو میشناسم اون آقا امام سجاد علیه السلام زین العابدین بود
صل الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
بنی اسد بیایید یه بوریا بیارید
از دیده خون بباریدحسین کفن ندارد
تن سالار زینب به زیر سم مرکب
به خون غلطیده یا رب ولی کفن ندارد
ای بزرگ قبیله م حسین جان چه غریبانه دفن شد بدنت شأن تو بوریا نبود
حسین من بمیرم حصیر شد کفنت
امام سجاد دید بدن جمع نمیشه یه حصیری یه بوریایی رو آوردند
بدن رو سر دادند روی این حصیر بمیرم برای تو یا اباعبدالله
وقتی جمع شدند پیش ابن زیاد یه عده ای گفتند امیر تا رکاب اسب ما پر از طلا و جواهر بکنی کمه
ابن زیاد پرسید مگه شما چه کردید گفتند امیر ما اسبامون رو نعل تازه زدیم عصر عاشورا
یه کاری کردیم که زبونم نمیچرخه بگم فقط همین مقدار یه کاری کردیم خواهر برادر نشناسه
حسین جان حسین جان