حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

?تاریخ اشرف کائنات حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم

در رابطه با ایام شیرخوارگی آقا رسول خدا صحبت خواهیم کرد در این جلسه.

در نهج البلاغه از امیرالمومنین علی علیه الصلاة و السلام هست

حضرت امیر می‌فرمایند خدا با نبی مکرم یه بزرگتر ملکی از ملائکه رو مقرون کرد

یعنی یه ملکی بود این همراه پیغمبر بود از وقتی که به دنیا اومد

منتها این ملک از این ملائکه‌های معمولی نبوده یه ملک خاصی بوده که شب و روز نبی مکرم رو از اون لحظه‌ای که به دنیا اومد

بر مکارم اخلاق آداب و محاسن اخلاقی دستور می‌داد وا می‌داشت

بعد مولا علی می‌فرماید من علی هم از اون موقعی که حالا به دنیا اومدم و این‌ها پیوسته ملازم رسول خدا بودم

مثل طفلی که از پی مادر خودش هی بره این طرف اون طرف

دیدی یه بچه پی مادر خودش میره میگه من هم مثل بچه ای که پی مادر خودش بره دنبال پیغمبر بودم

این طرف می رفت می رفتم اون طرف می رفت میرفتم

می‌نشست می‌نشستم بلند میشد …

هر روز پیغمبر خدا برای من علی یه علمی بلند می‌کرد از اخلاق خود

بعد امر می‌کرد که من رو که پیروی کنم از خودش

و هر سال پیغمبر مدتی در کوه حرا مجاورت می‌کرد

که من پیغمبر رو می‌دیدم و دیگری او رو نمی‌دید من می‌دیدم پیغمبر رو دیگری او را نمی‌دید

وقتی پیغمبر اکرم مبعوث شد به غیر از من و خدیجه در ابتدای حال کسی بهش ایمان نیاورد

و امیرالمومنین می‌فرماید می‌دیدم نور و وحی رسالت رو

یعنی جبرئیل که میومد من علی هم می‌دیدم

جبرئیل که نازل می‌شد من هم می‌دیدم جبرئیل رو و شمیم نبوت رو من می‌بوییدم

خب جان عالم به فدایت یا امیرالمومنین دارد که گفتیم حلیمه سعدیه ایشون می‌فرماید

من ۵ سال و دو روز نگه داشتم پیغمبر اکرم رو

حالا به تعبیر دقیق‌تر پیغمبر او را نگه داشت چون زندگی نداشتند که

به برکت پیغمبر اکرم بود که زندگیشون یهو از این رو به اون رو شد

یه شتر داشت با یه الاغ درب داغون الاغ دیگه زوار در رفته

که به برکت آقا رسول خدا همون شتر جون گرفت هم اون الاغ

حالا دیگه خیلی دیروز در رابطه با این مشاهدات خانم حلیمه سعدیه صحبت کردیم

ایشون می‌فرماید که روزی پیغمبر که حالا مثلاً ۵ سالش بود یا مثلاً ۴ سال و خورده‌ای بود

به من گفتش که هر روز این برادرای من کجا میرن برادرای رضاییم

پس بچه‌های تو کجا میرن گفتم اینا میرن برای چرانیدن گوسفند و این‌ها

گفت امروز من هم با اون‌ها می‌خوام برم میگه که وقتی با اون‌ها رفت

گروهی از ملائکه او رو گرفتند پیغمبر اکرم رو گرفتند این کودک ۵ ساله رو حالا یا ۴ سال و خورده‌ای رو گرفتند

بردنش قله کوهی او رو شستشو دادن بعد فرزند من

حلیمه میگه ، میگه بچه‌های من بدو بدو اومدن گفتن مادر مادر محمد محمد

که بردنش که هی داد می‌زدم می‌گفتن مادر محمد را بردند

بعد حلیمه سعدیه میگه وقتی خودمو رسوندم دیدم که نوری از او به سوی آسمان ساطع

میگه او رو در بر گرفتم بغل کردم نبی مکرم رو بغل کردم بوسیدمش

گفتم که عزیز دلم چی شد گفت که مادر نترس

ببین مادر نترس حالا باید این مادر دلداری بده به این منتها نه اینجوری نیست برعکس در واقع

گفت مادر نترس خدا با منه و حلیمه میگه بویی از او ساطع بود از مشک قشنگ‌تر نیکوتر

یه کاهنی او رو دید نعره زد گفتش که اینه که پادشاهان رو مقهور می‌کنه

اینه که حساب عربا رو می‌رسه انشالله بعد ابن عباس میگه که مثلا ساعت ده که میشد موقع چاشت که میشد

برای بچه ها غذا می‌آوردن حالا یه چیزی بود می‌ذاشتن توی حالا این دیسی

سینی می‌گفتن آقا بچه‌ها بیاید بخورید بچه‌ها میومدن غذاها رو از هم می‌رببودند

یعنی می‌خواستند زرنگ بازی در بیارن و غذا بخورند

میگه او می‌نشست کنار به هیچ وجه دست دراز نمی‌کرد سمت این غذا

میگه دیدید کودکان از خواب بلند می شدن همه گوشه چشمشون آلوده بود

اما او وقتی از خواب بیدار می‌شد نبی مکرم از خواب بیدار می‌شد

رو شسته و خوشبو بیدار می‌شد روی شسته و خوشبو از خواب بیدار می‌شد

یه روایت هست سندشم معتبره ضعیف نیست به روایت خود آشیخ عباس قمی رحمت الله علیه

این روایت رو از جهت سندی تایید می‌کند میگه که جناب عبدالمطلب کیه پدربزرگ نبی مکرم

میگه که جناب عبدالمطلب نزدیک کعبه نشسته بود یه مرتبه دید یکی صدا می‌زنه یکی فریاد می زنه

میگه که فرزندی به نام محمد از خانومی به نام حلیمه گم شده

هی داد می‌زنه میگه این فرزند به این نام از خانمی به نام حلیمه ناپدید شده

تا اینو شنید چنان در غضب شد چون عبدالمطلب تا اینو شنید چنان در غضب شد چون می ‌دونست بابا اینجوری نبود که مثلاً ندونه چه خبره

قشنگ کامل می‌دونست دقیق می‌دونست حتی بعضی‌ها مثلاً میگن که به خاطر حفظ جان پیغمبر این کار را کرده بود جناب عبدالمطلب

که از مکه ببرنش بیرون چون تو مکه فضای امنی برای پیغمبر نبوده

که انقدر غضبناک شد عصبانی شد شمشیرشو برداشت قسم خورد

گفتش که من به خدا قسم می‌خورم که از اسبم پایین نیام تا آقای خودم رو پیدا کنم

حالا نوه اش بود ها میگه تا این کودک رو پیدا کنم

و اگر پیدا نکنم صد نفر از قریش رو از دم تیغ می‌گذرونم

هی دور کعبه می‌چرخید این شعر رو می‌خوند

به خدا می‌گفت جناب عبدالمطلب سوار اسب دور کعبه هی طواف می‌کرد

و حالا چه جوری بوده عارضم به خدمتتون داشت طواف می‌کرد

که بعد می‌گفت یا رب رد راکبی محمد

خدایا بارالها شهسوار من رو بر گردون

رد الی واتخذ عندی یدا

خدایا بارالها دوباره این نعمت رو به من بر من تازه کن

یا رب ان محمدا لم یوجدا

که اگر پیدا نشه همه قریش رو پراکنده می‌کنم

اگه پیدا نشه من عبدالمطلب همه این مردم رو بیچاره می کنم

داشت اینجوری رجزخوانی می کرد که خبر به گوش یه عده برسه

یه عده‌ای که اگر قصد توطئه دارند قصد ربودن این آقا رو دارند

خیلی به هم ریخته بود و عصبانی بود که میگه یه مرتبه

ببین اینکه میگم عبدالمطلب انسان بسیار بزرگی بوده اینا اینجاست

حالا این رو امام صادق داره برای ما میگه بعضیا میگن کی بود اونجا بشنوه این هاتف رو

امام صادق شنیده داره امام صادق می‌فرماید

که ندایی از هوا شنید که حق تعالی محمد رو ضایع نخواهد کرد

عبدالمطلب گفت کجاست به اون صدایی که شنید گفت کجاست

ندا رسید که فلان وادی زیر درخت خار ام غیلان یه درختی بوده که خار داشته

میگه که بلند شدن جناب عبدالمطلب و بنی هاشم حرکت کردن سمت همون وادی که حالا آدرس گرفتن

زیر اون درخت معروف یه وقتی رسیدن اون حضرت رو دیدن

که به اعجاز از درخت خار رطب آبدار می‌چینه و تناول می‌کنه

نشسته زیر درخت خار داره رطب آبدار می‌چینه این از معجزات نبویه داره رطب آبدار می‌چینه بعد تناول می‌کنه

میگه دو تا جوون نزدیک اون حضرت ایستاده بودند

میگه وقتی نزدیک رفتند اون دو تا جوونم رفتن دور شدند

آقا می‌فرماید اون دو تا جوان جبرئیل و میکائیل بودند

بعد از اون حضرت پرسیدند که تو کی هستی گفت که منم فرزند عبدالله بن عبدالمطلب

بعد عبدالمطلب اون حضرت رو بلند کرد این کودک حالا مثلاً ۴ ساله ۵ ساله رو بلند کرد

روی گردن خودش سوار کرد روی گردن خودش سوار کرد بعد با این شکل با این هیئت وارد مکه شد

بعد همه دیدن یه کودک نشسته به گردن او خب حود عبدالمطلب بسیار جلالت داشت

بعد رئیس مکه آقای مکه بود یهو ببینن من نمی‌خوام این مثال بزنم ولی خب حالا قابل توجه دیگه

ببینید حالا شما می بینید مثلا شخصیت برجسته این مملکت

مثلاً مقام معظم رهبری یهو می‌بینی فردا مثلاً میاد از یه جا بازدید کنه دیدن بکنه یه کودکم اینجوری می‌بینی گذاشته روی مثلاً شانه خودش

سوار گردن خودش کرده خب این چیو می‌رسونه شما از این چی می‌فهمی

عبدالمطلب وارد مکه شد در حالی که یک کودک به گردنش سوار که هفت مرتبه دور کعبه طواف کرد

بعد خانم‌ها رفته بودن برای دلداری آمنه چون آمنه وقتی شنید بچه‌اش گم شده دل تو دلش نبود

همه زنای مکه بلند شدن اومدن خانه آمنه بعد شروع کردن به دلداری دادن

یه کنیز بود از جناب عبدالله بابای پیغمبر بنام ام ایمن

که بعداً اسم این ام ایمنو زیاد می‌شنوید که ام ایمن حبشی یه کنیزی بود

که از اونجا به بعد این کنیز ارث رسید به نبی مکرم

دیگه اون کسی که حضانت می‌کرد نگهداری می‌کرد مراقبت می‌کرد به ظاهر از پیامبر خود ام ایمن بود

که بعد می‌فرماید که ام ایمن نگهداری می‌کرد

خود ام ایمن میگه ندیدم که او هیچ وقت از گرسنگی و تشنگی شکایت کنه

دیدید بچه‌ها میان من دارم حالات پیامبر تو ایام شیرخوارگی می‌گم دیگه

ایام کودکی می‌گم ، ام ایمن میگه ندیدم هیچ وقت از گرسنگی بگه من گشنمه ندیدم هیچ وقت از تشنگی بگه من تشنمه

میگه هر بامداد میومد یه لیوان آب زمزم می‌نوشید دیگه تا شامگاه هیچ گرسنه نمی‌شد

هیچ طعام طلب نمی‌کرد بعد میگه که خیلی اوقات می‌شد که براش غذا می‌آوردیم

ولی غذا نمی‌خورد خداوند متعال انشالله توفیق به ما بده که مهر و محبت نبی مکرم به قلبمون رسوخ بکنه

من از بزرگان شنیدم توسل به رسول خدا هم از اون توسل‌های بسیار مجرب

امتحان نمی‌کنیم ها چه جوری می‌گیم توسل به حضرت عباس خیلی مجربه

گیراست این توسل به رسول خدا رو هم می‌تونیم امتحان بکنیم

ببینیم به چه شکله یا رسول الله آقا جان شما چند ساعت حالا از جلو چشم‌ها ناپدید شدید

به قول ماها گم شدید نبودید توی شهر داخل منزل نبودید

خبر به گوش مادرتون رسید آمنه حالش منقلب شد حالش زیر و رو شد

پس چه حالی داشت اون خانومی که بچه رو با دست خودش آورده تحویل داده

بعد اون بچه تشنه اون بچه‌ای که شیر نخورده

امروز می‌خوام دل‌هاتونو ببرم در خانه علی اصغر امام حسین علیه السلام

گدای علی اصغر امام حسین بشیم

با اینکه آمنه خب شنیده بود که حالا جناب عبدالمطلب داره میره دنبال آقازاده‌اش

بنی هاشم هستند همه هستند با اینکه شنیده بود که او موید به کمک جبرئیل و میکائیل

اما حالا بی تاب شده زنهای مکه اومدن برا دلداریش

من به فدای اون خانم بشم که وقتی بچه‌اش رفت سمت میدان

دیگه دل تو دلش نبود اومد کنار گهواره نشست هی نگاه به گهواره می‌کرد می‌گفت خدایا می‌شه دوباره این کودک به من برگرده

گاهی ناخن زند به سینه مادر

گاهی پیچان شود به دامن خواهر

باری از ما گذشته چاره اصغر

این کودک رو روی دست گرفت صدا زد گفت که ای قوم

روح پیکرم هست این

ثانی اکبر علی اصغرم هست این

آن همه اصغر بودند اکبرم هست این

واقعا خوب نگاه می‌کنیم این سند مظلومیت ابی عبدالله این حجت کبرای امام حسینه

آن همه اصغر بودند خیلی قشنگ شاعر این رو آورده

یعنی عباسم اکبرم عونم جعفرم همه حبیب زهیر بریر

اونا همه اصغر بودند اکبرم هست این

اونی که حجت اکبره اونی که بزرگتره این بچه شیرخواره است

آن همه اصغر بودند اکبرم هست این حجت کبرای روز محشرم هست این

او که بدین کودکی گناه ندارد

آی گرفتارا مریض دارا هرکی حاجت داره هر کی کربلا می‌خواد بسم الله

او که به این کودکی گناه ندارد

یا که سر رزم این سپاه ندارد

یه مرتبه دید علی داره دست و پا می‌زنه

فذبح الطفل من الاذن الی الاذن

گوش تا گوش بریده شد

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *