حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

💫 شرح زندگی یاران فداکار و با اخلاص حضرت سیدالشهداء علیه السلام

👈 ابو خالد عمر بن خالد اسدی صیداوی

انگار یه خانواده ای بودند اصلا با این عنوان صیداوی یه ابوثمامه صیداوی رو گفتیم ایشون هم یکیش.

ابو خالد عمر بن خالد اسدی صیداوی که ایشون یکی از شخصیت‌های برجسته کوفه محسوب می‌شدند

و ارادتمند خالص بودند بر اهل بیت و در کنار مسلم عقیل دست به قیام زدند

تا اینکه کوفیان خیانت کردند و این بزرگوار ابوخالد چاره‌ی ندید جز مخفی شدن

که دیگه جناب مسلم که آواره این کوچه ها شده بود نمی‌دونست چه کنه

ایشون هم مخفی شده بود همین ابو خالد مخفی شده بود و زمانی که از شهادت قیس بن مسهر که حالا بعد عرض خواهم کرد

ایشون اطلاع پیدا کرد متوجه شد که امام حسین علیه السلام الان کجاست از مکه که راه افتادند

تو کدوم منزل هستش اینجا به اتفاق غلامش سعد و یه چند نفر دیگه حرکت کردند

دسته جمعی

مثلا پنج نفر شش نفر دست با هم شدند گفتند بریم دیگه

تو کوفه برای چی بمونیم مسلم رو که کشتند کوفه هم که افتاد دست ابن زیاد ما نیازی نیستش که بمونیم

با چند نفر دسته جمعی قرار شد که حرکت کنند سمت امام حسین علیه السلام.

حالا یه راه بلد هم می‌خوان چون نمی‌تونند از راه اصلی حرکت بکنند دستگیر می شوند

پس یه نفر رو می‌خوان که راه بلد باشه راه‌های مخفی راه‌هایی که مثلا بیراهه حساب میشه اینا رو خب بلد باشد

شخصی به نام که این راه‌ها رو بلده بیراه‌ها رو بلده طرماه بن عدی

طرماه این کاره بوده یعنی بیراهه‌ها رو می‌دونسته طرماه بن عدی رو همراه می کنند با خودشون و طرماه اینها را از بیراهه حرکت میده.

خلاصه اینجا قصه‌ ای داره که ترماه بن عدی به شتر خودش میگه که زود باش به سرعت حرکت بکن

ناراحت نشو اگر من به صورت تو تازیانه میزنم مثلاً می‌خوام که برسی به اون انسان‌ های بزرگ

و برسی به اونجا حالا به هر حال اینجا دارد که اینا حرکت می‌کنند و می‌رسند به امام حسین علیه السلام

ملحق میشن به امام حسین بعد که می‌رسند به امام حسین علیه السلام دارد که حر چشمش به اینا می‌افتد

حر هنوز فرمانده لشکر ، فرمانده لشکری که ابن زیاد فرستاده

وقتی چشم حر به این عده می‌افته به این پنج شش نفر میفته که ملحق شدند به امام حسین میگه یااباعبدالله اینا رو باید تحویل من بدی

این چند نفر کوفی که اومدند رو باید تحویل من بدی اینا با شما نیستند اینا افراد شما نیستند

من اینها رو نگه می‌دارم و مثلا می‌برم تحویل ابن زیاد میدم آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام فرمودند که نه من از جان اینها دفاع می‌کنم

همونجوری که از جون خودم دفاع می‌کنم من اینا رو حمایت می کنم اینا یاران من هستند

حامیان من هستند بعد رو کرد به حر فرمود تو به من قول دادی تا نامه ابن زیاد به تو نرسیده به هیچ وجه متعرض من نشی

حر هم گفت بله صحیحه ولی این عده با تو نیومده بودند از مکه که اینا الان به شما اضافه شدند

آقا اباعبدالله فرمود نه اینا اصحاب من هستند و هم به منزلت من جا معی

اینا به منزله همون کسایی هستند که با من اومدند فرقی ندارند این مثل همون اصحاب قبلی من هستند

بعد فرمود اگر به قولی که دادی وفا نکنی من حسین همین جا با تو می‌جنگم

دست به اینا بزنی با تو می‌جنگم این آقا اباعبدالله اینا رو آقا کافیه تو بیای تو سپاه امام حسین بعد ببین امام حسین با تو چه می‌کنه

وقتی کناره گرفتی وقتی حمایت نکنی اباعبدالله رو حمایتی هم نیست دفاع هم نیست

اما تو بیا حمایت بکن ببین بعد امام حسین چیکار می‌کنه امام حسین چه جوری حمایت می‌کند.

حالا دیگه از اینجا به بعدش رو من بخوام عرض بکنم اینها ملحق شدند به امام حسین علیه السلام

بعد ابو مخنف میگه موقعی که بین امام حسین و کوفیا جنگ در گرفت

روز عاشورا جنگ شروع شد همین چند نفری که گفتم ملحق شده بودند

چهار پنج نفر اینها که دیدند همون اول جنگ وقتی دیدند کوفیا حمله کردند خیلی بهم ریختند و عصبانی

تعبیر من عصبانی ها خب اینا خونشون انگار به جوش بیاد از این غربت امام حسین علیه السلام بر دشمن حمله کردند

همین چند نفر بر دشمن حمله کردند به قلب دشمن نفوذ کردند

اینجا دارد لشکر عمر بن سعد که نزدیک به سی هزار نفر بودند اینها این چند نفر این لشکر عمربن سعد این چند نفر رو دوره کردند

محاصره کردند و دیگه اینا دسترسی به امام حسین نداشتند که برگردند دوباره پیش امام حسین

افتادند تو حلقه لشکر عمر بن سعد بعد امام حسین چقدر دل نگرون همین چند نفره چقدر پریشونه این چند نفره

یا اباعبدالله پنج شش نفر یه هفت هشت نفر

ده نفر نمی‌دونم چند نفر یه ده نفری هم اینجا جمع شدند برای شما یا اباعبدالله آقا جان

یه وقتی ما هم گرفتار چنگال مرگ‌ها خواهیم بود یا اباعبدالله ما را هم حمایت کن همونجوری

که این چهار پنج نفر رو دلت می‌سوخت می‌دیدی افتادند تو چنگال دشمن

امام حسین ببین چیکار کرد وقتی دید اینا افتادند تو چنگال دشمن تو محاصره دشمن

به برادرش ابوالفضل گفت برادرم عباس برو اینا را از چنگال اینها بیرون بیار

برو اینا نجات بده برو اینارو از این گرفتاری و مخمصه ای که افتادند توش بیار بیرون.

یه جمله بگم وسط مطلب یا اباعبدالله تو اینجوری دلت سوخت دیدی اینا افتادند اسیر شدند گرفتار شدند

پس چه حالی داشت زینب کبری سلام الله علیها اون ساعتی که ببینه یه لشکر ریختند رو سر تو

اون ساعتی که ببینه نیزه‌دار داره با نیزه میزنه شمشیردار

حالا اینا چند نفر بودند خودشون رو داشتند کمک می‌کردند منتها یه نفر به چند نفر

السلام علیک یا ثارالله وابن ثاره و الوتر الموتور یکه و تنها

تنها تک و تنها شده آقا ابالفضل اومد سمت اینها به تنهایی خود قمر بنی هاشم به دشمن یورش برد و اینها رو متلاشی کرد به همشون ریخت

آقا اباعبدالله خودش رو رسوند به این چند نفر وقتی رسوند به این چند نفر راه رو باز کرد

آقا ابوالفضل دیگه بیاید سمت خیمه‌های برادرم حسین علیه السلام

اما اینا بدن‌هاشون مجروح شده بود زخمی شده بود دیگه خسته شده بودند

اینها وقتی که داشتند برمی گشتند دیدند دشمن چه جوری حلقه رو داره تنگ‌تر می‌کنه دوباره تاب نیاوردند

به آقاابالفضل گفتند یاابافضل ما دیگه برنمی‌گردیم ما که تا اینجا اومدیم دیگه تا آخرش میریم

دوباره اینها با همون بدن‌های مجروح حمله کردند با آقا ابالفضل خداحافظی کردند حمله کردند سمت دشمن

نبردجانانه ی کردند جلو چشم آقا ابالفضل آقا ابالفضل داشت اینا رو نگاه می‌کرد یکی یکی اینا افتادند رو زمین

افتادند درخون خودشون غلطیدن وآقا ابالفضل علیه السلام هم خب چند نفر بودند دیگه

جنازه‌های اینها رو همونجا رها کرد و خدمت آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام رسید ماجرای اینها رو به گوش امام حسین علیه السلام رسوند

حالا اینجا رو می‌خوام بگم تا آقا ابالفضل گفت چند نفر کشته شدند

دارد امام حسین علیه السلام مکرر مکرر برای اینها طلب آمرزش کرد هی می‌گفت

خدایا بارلها اینا رو مورد مغفرت خودت قرار بده نه یه بار نه دو بار هی چندین بار امام حسین

برای این یه گروهی که اومدند حمایت کردند بعدش هم در خونشون غلطیدند رو مورد مغفرت خدا قرارداد و طلب آمرزش کرد برای اینها.

یه جمله بگم یا ایاعبدالله حسین جان ما رو هم نگاه کن.

یا اباعبدالله هوای ما رو هم داشته باش حسین جان.

بالاخره ما سیاهی لشکریم ما هم بالاخره اومدیم اینجا با یه امیدی اومدیم

با عشقی اومدیم با یه دلخوشی اومدیم یا اباعبدالله تو رو صدا می‌زنیم

تو هم ما رو صدا بزن ما رو بخون یا اباعبدالله ما هم دلمون تنگه برای کربلای تو

برای حرم قشنگ تو و ضریح شش گوشه تو یا اباعبدالله

بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا

بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا

تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده

پیر غلامان امام حسین شما همه با هم بگید

تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده

میخواهی چیکار بکنی

تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا

کربلا یا کربلا کربلا یا کربلا کربلا

مثل امروز اهل بیت امام حسین رو حرکت دادند سمت مدینه نه کجا اینها رو حرکت دادند سمت شام

امان از شام امان از شام

کدوم شام؟ همون شامی که زین العابدین علیه السلام وقتی ازشون سوال کردند

آقا به شما کجا سخت گذشت سه مرتبه فرمود الشام  الشام  الشام

مقر حکومت معاویه ملعون مردمی که معاویه تربیت کرده با بغض و کینه امیرالمومنین و بچه‌هاش

وقتی این بچه ها می‌رفتند این خانوما سمت شام شاید دل تو دلشون نبود حسین

رحمت خدا به این ناله ها

حسین جان حسین جانم ابی عبدالله

بابی انت و امی یا اباعبدالله

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *