بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما رسید به اینجا که خب سعد بن عباده اولین کاندید حالا اتفاقی اجماعی حالا چی بگیم
طبق نظر اهل تسنن جور در بیاد خب تکلیفش چی شد سرانجامش چی شد؟
اینو عرض کردیم یکی از مخالفین اصلی حکومت ابوبکر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بودند
بنی هاشم و برخی از یاران اهل بیت علیهم السلام خب در راس اینها آقا امیرالمومنین علی علیه الصلاة و السلام بود
که خب این سختترین مانع بر سر راه دولت جدید و بدون حل این قسمت حکومت معنای واقعی نداشت
ولذا اینا در اولین فرصت یعنی روز چهارشنبه
پیغمبر روز دوشنبه از دنیا رفت سقیفه دوشنبه تشکیل شد
منبر رسمی که ابوبکر رفت کی بود روز سه شنبه بود
تا اون روز کاملاً مشغول جمع کردن بیعت و اینها بودن
خب روز چهارشنبه اینها اقدام کردند و خب چه کردند برخی از مورخین آوردن که
البته ببینید اهل تسنن و منابع اهل تسنن منابع تاریخی
تو اینجا خیلی حذف کردن خیلی کلمات کم هستش و ما چه میکنیم
مثلاً یه تیکه از این یه تیکه از اون یه تیکه از اینور یه تیکه از اونور اینا رو جمع میکنیم
مثل یه پازل به هم میچسبونیم نتیجهگیری میکنیم اینم طبیعیه
یعنی کاملاً عادیه اینجوری نیستش که بگیم چرا اینا اینجوری به هر حال ببینید
اینا مثلاً طبری اهل سنته طبری سنی یا مثلاً بلاذری سنی اون یکی سنی
اون یکی سنی اینا طبیعتاً نمیان که کامل شرح و بست بدن که یه اشاره میکنن خیلی راحت
مثل ماهی سر میخورن و رد میشن و میرن و اینها کامل بیان نمیکنن قصه رو که
ما میایم اینا رو مثل اینا رو تیکه تیکه جمع میکنیم خدمتتون نتیجهگیری میکنیم
خب حالا یکی از این کسایی که آورده تیکه پاره آورده انقدر پنهان کاری اینجا اتفاق افتاده که حد و حساب نداره
بلاذری میگه که اون وقتی که علی علیه السلام از بیعت خودداری کرد
یعنی اومدن بهش گفتن که تشریف بیارید مسجد بیعت کنید
گفت نه ابوبکر عمر رو به نزد علی علیه السلام فرستاد دستور داد که
به هر شکل ممکن ببین من بعضی جاها تاکید میکنم هی وامیستم
به هر شکل ممکن او رو برای بیعت بیاور عمر به در خانه علی علیه السلام آمد
اونجا میان او و علی سخنانی رد و بدل شد ولی اینو بلاذری میگه
ولی برای ما از ماهیت و چگونگی این سخنان اطلاعی در دست نیست
ببین رد کرد بلاذری فقط یه تیکه از اون رو مطرح کرده
اینکه حضرت علی به عمر گفت ببین شیری که از سینه خلافت میدوش
تو داری چیکار میکنی شیری رو از سینه خلافت میدوشی تا مقداری از اون هم به خودت برسه
بلاذری میگه اینو آقا امیرالمومنین به عمر گفت به خدا قسم
این همه کوششی که امروز تو داری برای خلافت ابوبکر از خودت نشون میدی
فقط برای اینه که فردا ابوبکر تو رو از دیگران مقدم بکنه
تو رو یعنی این حکومت بعد از ابوبکر به تو برسه خدمتتون عرض بکنم که
مورخین در مورد این عبارت بلاذری اینجوری آوردن که ابوبکر دستور داد
که علی علیه السلام رو به هر شکل ممکن برای بیعت بیارن
یه توضیحات کوتاهی آوردن مثلاً خود بلاذری بازم اینجا میگه که
ابوبکر کسی رو به نزد علی علیه السلام فرستاد تا برای بیعت به نزد او بره
ولی او نپذیرفت او اینجا امیرالمومنین علی علیه السلام است
بعد میگه آنگاه عمر به دنبال این ماموریت آمد و به همراه خود آتش آورد
نگاه کن آورد چرا باید آتش بیاره چرا باید آتش بیاره نمیگه سوزاند در رو
نمیگه لگد به در زد فقط میگه آتش آورد خب این آتشی که آورد چیکار کرد
تو هوا پرتش کرد تو هوا یه آتشی که آورد چیکار کرد تو زمین دفنش کرد
این آتشی که آوردو چیکار کرد مثلا زد تو دیوار مثلاً تو کوچه
ببخشید این آتش رو چیکار کرد میشه توضیح بدی
بعد این آتش چی شد تمام بلاذری اینجوری میگه که وقتی به در خانه رسید
فاطمه علیها السلام با او در کنار در برخورد کرد و به او فرمود
ای پسر خطاب می بینم که میخواهی خانه مرا به آتش بسوزانی
عمر پاسخ داد آری این کار را میکنم پس انقدر جسارت انقدر جسارت
آری این کار را میکنم چرا این کار را میکنی عمر به خاطر اینکه این کار دین پدرت را محکمتر خواهد ساخت
پیغمبر نمیدونست چه جوری دینش محکم میشه بعد تو می فهمی
که این دین پیغمبر چیکار میکنه محکم میکنه اینو بلاذری میگه
خب اما طبری که او هم اینجا قصه رو میاره منتها میگم به شکل خودشون دیگه
اونجوری که دلشون میخواد میارن طبری میگه عمر بن خطاب به در خانه علی علیه السلام آمد
در آن خانه توی اون خونه طلحه زبیر مردانی از مهاجرین هم بودند
یعنی فقط امیرالمومنین تو خونه نبود عدهای هم بودن عمر این چنین تهدید کرد
به خداوند سوگند یا از خانه بیرون میآیید و بیعت میکنید یا اینکه خانه را با اهلش به آتش خواهم کشید
سوال آقای طبری اینا آمدن بیرون یا نیومدن وقتی تو تهدید کردی اومدن بیرون یا نیومدن
تو گفتی چی عمر میگه که اگر بیعت نکنید یعنی اگه بیاید بیرون که هیچ
بیرون نیاید بیعت نکنید من آتیش میزنم عمر اینو گفت دیگه
دو تا راه گذاشت جلوی اینا یا بیعت یا آتیش خب من از خودت سوال میکنم آقای طبری
بیرون اومدن بیعت کردن یا نه پس عمر چیکار کرد خونه رو آتیش زد
ببینید تو کتاب عقدالفرید آورده یه خورده بیشتر توضیح داده گفته که
ابوبکر به عمر بن خطاب ماموریت داد که بره و اونها یعنی بنی هاشم و چند نفر از صحابه رو
از خانه فاطمه علیها السلام بیرون بیاره به او گفت چنانچه زیر بار نرفتن
با آنها مقابله کن دستور داده گفته برو ما اینا رو کنار هم میذاریم
بلاذری و طبری و نمیدونم اینو اونو کنار هم میزنیم بعد خودتون نتیجه بگیرید
چیه نتیجهاش ابوبکر میگه تو چنانچه زیر بار نرفتن با آنها مقابله کن
من سوال میکنم بازم از تو زیر بار رفتند نرفتن دیگه پس عمر مقابله کرد
عمر با آتشی که به همراه آورده بود به دنبال ماموریت رفت
چرا آتیش آخه چرا آتیش معمولا میرن در میزنن میگن بیا بیعت دیگه
چرا باید آتیش ببره آخه و قصد داشت خانه را آتش بزند فاطمه علیها السلام چون این وضع را مشاهده کرد
و عمر را به آن شکل در کنار خانهاش دید فرمود ای فرزند خطاب
آیا آمدهای خانه ما را آتش بزنی عمر پاسخ داد آری
مگر اینکه با امت همراه شوید و بیعت کنید امیرالمومنین با امت همراه نیست باید همراه بشه
و تو با امت همراهی امت کی هست امت کی هست امت اون کسیه که از پیغمبر تبعیت میکنه
تو الان مخالف امتی برادر، برادر منظورم این ناقلین است
خب خدمتتون عرض کنم که گوشه دیگهای از این حادثه رو ابن قتیبیه آورده
میگه که ابوبکر گروهی رو در هنگام بیعت خودش مشاهده نکرد
ابن قتیبیه میگه هنگام بیعت مشاهده نکرد اونها همشون نزد علی علیه السلام جمع بودن
روز چهارشنبه اینها همشون تو خونه آقا امیرالمومنین بودن
عمر رو به نزد اونها فرستاد عمر به کنار آن خانه رفت و اونها رو به بیرون اومدن امر کرد
یعنی بیرون در فریاد زد گفت یالا بیاید ولی آنها از خارج شدن امتناع ورزیدند
که میگم کنار هم بزار عمر هیزم خواست و گفت به خدایی که جان عمر در دست او سوگند یاد میکنم
که یا از خانه بیرون میآیید یا خانه را با کسانی که در آن هستند آتش خواهم زد
به او گفته شد در این خانه یعنی به عمر گفتن به او گفته شد
حالا اونایی که تو کوچه بودن داشتن نگاه میکردن و اینها یه نفر فریاد زد
گفت در این خانه فاطمه است عمر جواب داد حتی اگر او باشد
حتی اگر او هم باشد و ان یعنی و اگر حالا چیزای دیگش حذف شده
یعنی و اگرچه فاطمه باشه من بازم این خونه رو آتش میزنم
خب این دو سه تا از آقایون اهل تسنن که حرفاشونو آوردیم شما خودت ببین اینم طبیعیه که اینجوری بیارنا
اگه اینجوری نیارن یه جور دیگه بیارن طبیعی نیست.
خب روز جمعه است متعلق به آقا امام زمان علیه السلام
مریض خیلی هستش آقا سفارشم کردن که دعا کنیم شما هم دعا کنید
تو دعاهاتون یادتون نره مریضا رو مخصوصاً الان که خیلی هزینه دارو سرسام آوره
خدا نکنه که مریضی خاصی باشه داروهای خاص باشه
خدا به آبروی محمد و آل محمد همه مریضا را شفا بده
نیت کردم روضه آقا ابوالفضل العباس بخونم قمر بنی هاشم
ایشالله شفای همه مریضها بشه اجابت همه حوائج بشه
دعاهایی هم که شما می کنید مورد اجابت قرار بگیرد
از اون ساعتی که آقا ابوالفضل العباس به خیمه برادر آمد
خیلی سخت بود برای آقا ابوالفضل غربت برادر رو ببینه
صدا زد برادر فقط سینه عباس تنگی نیکنه تو تشنه باشی بچهها تشنه باشند
من علمدار من سقا یاابا عبدالله اجازه بده برم جانم و فدات بکنم
تا گفت برم جانمو فدات بکنم آقا امام حسین فرمود عباس اگر تو بری من سپاهم مضمحل میشه
لشکرم از هم میپاشه فرمود عباس برادر اجازه میدان که نداد اما این رو اجازه داد
که برو برای فرزندان من قلیلی از آب بیار کمی از آب بیار
آقا ابوالفضل مشک به دوش برداشت حرکت کرد سمت میدان
دیگه خب آب رو تونست پر کنه مشک رو تونست از آب پر کنه و تمام تلاشش رو هم کرد که برسه به سمت خیمهها
اما اینها چه کردند انقدر این آقا رو تیرباران کردند چشمش تیر خورد بدنش پر از تیر شد مشک تیر خورد
آب روی زمین ریخته شد آبروی عباس سقای دشت کربلا ابوالفضل ابوالفضل
دستش شده از تن جدا ابوالفضل ابوالفضل