بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت می کردیم در رابطه با انتخاباتی که بعد از آقا رسول خدا می افته درواقع برگشتن مردم به جاهلیت
بعد از این همه زحماتی که پیامبر کشیدند خب باید این یه تحلیلی بشه
باید یک تحقیقی بشه که اینجا مثلاً چه اتفاقایی افتاده آیا به همین راحتی مردم از امیرالمومنین گذشتند
و یا آیا به همین راحتی امیرالمومنین قیدشو زد چرا باید امیرالمومنین دیگه بیخیال بشه
البته حالا میگیم بیخیالی به این معنایی که ماها میگیم نیست
که حضرت اقداماتی کرد ولی خب دیگه مثلاً از یه جایی به بعد میگه
آقا ولش کن مثلاً یه پدری که میخواد بچه رو بیاره تو راه راست میخواد بچه رو بکشه بالا ببرتش بالا
اما دیگه میبینه این بچه کشش نداره اگه یه خورده دیگه بهش فشار بیاره بچه تلف میشه
اینجا دیگه پدر میگی میبینی یهو رها میکنه این چرا آقا امیرالمومنین چه اتفاقاتی می افته
که آقا امیرالمومنین یه مرتبه دیگه قیدشو میزنه ببینید پای عمروعاصها وسطه
حالا برای اینکه قصه عمروعاص رو برای شما بگم خوبه که یه خورده شخصیت عمروعاص رو برای شما تحلیل بکنم
و با همدیگه یه بررسی اجمالی در مورد عمروعاص داشته باشیم
بعد ببرمتون رو نقطه اساسی مادر ابوسفیان یه خانومی هست معروفه به نابغه
که حالا اسمش لیلی هست بعضیها گفتند که این تو یکی از جنگهای داخلی اسیر میشه
بعد تو بازار اوکاذ به فروش در میاد بعد آزاد میشه یکی از زنان فاحشه معروف زمان جاهلیت
که داستان ولادتش اصلاً معروفه داستان ولادت عمروعاص
از این زن معروفه که تو یه تور پنج نفر پیش این زن میرن
ابولهب ابوسفیان امیه هشام بن مغیره مخزومی عاص بن وائل
که تو همین تور ۵ نفر نزد این میرن و این باردار میشه بعد این خب بچه
که میخواد به دنیا بیاد حالا ۵ نفر ادعا میکنند که ما پدرشیم
ببینید هم ابوسفیان میگفته من باباشم هم ابولهب میگفته من بابای این بچه ام
اسم بچه عمر هم امیه میگفته من باباشم هم هشام میگفته
و هم عاص که دعوا شد که این بچه بالاخره چیکار کنیم بچه رو به کی بدیم
۵ نفر رفتن پیش این دیگه گفتن حکومت با خود همین نابغه
گفتن حکومت داوری با خود نابغه بچه مال فلانی بچه با اینکه شباهت بسیار زیادی به ابوسفیان داشت
لیلی گفت بچه مال عاص ، عمر عاص عاص که میگن یه آدم گمنامیه
خب یه آدم گمنام بیتربیت و در عین حال آدم فقیری هم هستش
خیلی پولدارم نیستش اما ابوسفیان از این طرف پولدار
که بعد به همین زنه گفتن که خب تو چرا نگفتی ابوسفیان
میگفتی ابوسفیان لااقل یه چیزی گیرت میومد عاص رو انتخاب کردم
چون این وسط به خاطر اینکه عاص بیشتر به من کمک میکرد
و اما ابوسفیان داره پولداره اما بخیله اصلاً ازش نمیچکه هیچی
اصلاً ازش چیزی تراوش نمیکنه لامصب خیلی بخیل بود که در جریان هنده رو تو داستان پیامبر گفتم که
بلند شد اعتراض کرد نسبت به کی گفتش که آقا ما دست تو جیب شوهرمون میکنیم حلاله دیگه
چه عیبی داره اون نمیده من دستمو میکنم تو جیبش
پیغمبر میفرمود دزدی نکنید این میگفت چه عیبی داره خب ببینید
اینجا این آدم شبیه به ابوسفیان اما معروف شد به عمروعاص
عمروعاص که این آدم وقتی بزرگ میشه شروع میکنه پیامبرو هجو کردن
هجو کردن یعنی دشنام دادن حرفهای نامربوط زدن حرفهای پرت زدن
بعد این ولد الزنا ببینید چیکار میکرد میومد سر راه پیامبر که شبا میخواست بیاد مسجدالحرام نماز بخونه
سر راه آقا رسول خدا سنگ میریخت که این سنگا بلغزه زیر پای آقا رسول خدا
آقا رسول خدا بخوره زمین یه وقتی تصمیم گرفتن با یه نفر که این شکمدان یه شتری رو بیارن
بریزن رو سر آقا رسول خدا آقا رسول خدا که توی سجده نماز بود
اینها اومدن این پوسته حالا این سیرابی اینو گذاشتن رو پشت آقا رسول خدا رها کردن
این جلد پاره شد این حالا این پوسته پاره شد کثافات این همه ریخت اطراف آقا رسول خدا
پیامبر سر بلند نکرد در حالی که در سجده بود و اینها گریه میکرد
آقا رسول خدا و اینها رو نفرین میکرد همینجوری که گریه میکرد خبر به حالا حضرت زهرا سلام الله علیها رسید
یا خود خانم متوجه شد چه جوری حالا در حالی که کودکم هست حضرت زهرا
دوان دوان اومد سمت مسجد به آرامی این پوسته رو برداشت
بعد بر مظلومیت پدر شروع کرد به گریه کردن آقا رسول خدا سر برداشت
سه مرتبه فرمود اللهم علیک بقریش پروردگارا تو قریش رو کیفرش بده سه مرتبه
و سه مرتبه هم فرمود انی مغلوب فنتصر انی مغلوب فنتصر
خدایا بارالها من مغلوبم اینا غلبه دارن بر من خودت کمک بکن
این مادرش این خودش اونم باباش اصلاً سوره کوثر برای چی نازل شده
باباشا همین خودش میگفتن پیغمبر ابتره اونا خودشون ابترن
اینا اسلام ابوسفیان کیه؟ آخرین سالها بود که این دیگه قبل از فتح مکه
این بدو بدو اومد مسلمون هم شد خوب تو سقیفه حالا کجا بود ؟ نبود
حالا کجا بودو من نمیدونم یک مرتبه وارد شهر میشه وارد شهر میشه جریان رو موافق نظر خودش نمیبینه
یعنی ابوبکر اومده راس کار اینو موافق میدونه چرا اون جریانی که بعد از بیعت ابوبکر داره رخ میده میفته
اونو موافق نمیبینه یه دفعه میل مردم به سمت آقا امیرالمومنین
این رو موافق نظر خودش نمیبینه وقتی میاد تو شهر میبینه مردم دارن
صحبت از آقا امیرالمومنین می کنند این یه مرتبه برای اینکه
فضا این همون آدمی منافقین ها که از ترس جونش یه مرتبه شلوارشو کشید
عورت خودشو اینجوری کرد و اینها که نمیره کشته نشه
از شمشیر امیرالمومنین جان سالم به سر ببره این یه چنین آدمیه
حالا دیگه شما ببین چه خونی به دل اهل بیت گذاشته
این وقتی اومد تو شهر دید که دید دارن مردم صحبت از امیرالمومنین میکنن
دارن رو میارن سمت امیرالمومنین رفت در ملأ عام شروع کرد بر علیه انصار
گفت شما همونایی هستید که خب برای پیشبرد و حفظ اسلام جنگیدید
یه روزی اما روز دیگه تو سقیفه همتون رو به کفر گذاشتید
و نزدیک بود که پا از دایره اسلام بیرون بزارید یه چهار تا هجو کرد
انصار و فحش داد به انصار و اینها آقا انصار دیدن همش داده فحش میده
همه داره انصار رو لجن مال می کنه انصار به حسان گفت
حسان شاعره گفتن حسان بلند شد همونجا شعر گفتش
ابوک ابوسفیان لاشک.. تو بابات عاص نیست که بابات ابوسفیانه
لنا فیک منها بیانات شمائل برای ما اصلاً آشکاره تو قیافت از همه بیشتر شبیه به ابوسفیان
اگر تو میخوای افتخار بکنی فخر فروشی بکنی برو به ابوسفیان افتخار بکن
نه به عاص گمنام این حرف رو زد و این شعر رو خوند و
بعد حالا شما بگو چه اتفاقی میافته با این اتفاق دودستگی هرج و مرج تفرقه
الان یه گلوله آتیش که اینا بیفتن به جون اونا اونا بیفتن به جون اینها
دعوا و بزن بزنو بکش بکش خب این حکومت اسلامی مرکزش مدینه
آشوب عجیب و غریب آشوب رو عمروعاص به پا کرد
عمر و عاصهای این انقلاب رو من اسم نمیبرم شما خودت تو ذهنت بیار
که چه کسانی عمروعاصهای این انقلاب هستند بعد یه عدهای اومدن
به عمروعاص گفتن که تو زبان قریشی ببین تو بزرگ مرد دوران جاهلیت و اسلامی
نباید انصار رو با این حرفهایی که بر علیه ما گفتند همینجوری رها بکند
اینا گفتن و این دوباره اومد و شروع به هجو کرد و اینها
انصار رو دوباره آتیشی کرد و اینها بعد خبر به گوش آقا امیرالمومنین رسید
وقتی خبر به گوش حضرت رسید دارد انقدر حضرت غضبناک شد عصبانی شدند
ناراحت شدن که بعد حضرت چشم فتنه رو درآورد
امیرالمومنین چشم فتنه رو درآورد به فضل بن عباس فرمود
که برو دلجویی کن و فرمود که خدمتتون عرض بکنم که برو اونجا و صحبت بکن
و فضل بن عباس اومد صحبت کرد و بعد خود آقا امیرالمومنین اومد و فرمود
ای قریشیان رو کرد به همین مکیا فرمود دوستی انصار ایمان
حالا امیرالمومنینی که گوی خلافت رو ازش گرفتن و ربودن
و این فضا درست شده و تازه هم مردم دارن پشیمون میشن همه دارن رو میارن به آقا امیرالمومنین
یک مرتبه عمروعاص چوب لای چرخ کرد و فتنه به پا کرد و حضرت اومد سمت مردم
به مردم گفت ای قریشیان دوستی انصار ایمان بغض انصار نفاق
اونها اونچه که به عهده داشتند انجام دادن انقدر مسخره نکنید
اینقدر انصار و هجوشون نکنید حالا اونچه که بر ما هست باقی مونده دیگه
بعد حضرت فضایل انصار رو فداکاریهای اینها رو هم برای یکی یکی گفتن
آیاتی که برای انصار نازل شدن همه رو یکی یکی تلاوت کردن
بعد هم گفتن عمروعاص در جایگاهی ایستاد این امیرالمومنین فرمودند
عمر و عاص در جایگاهی ایستاد که هم مردهها را اذیت کرد هم زندهها رو
کسانی که تو جنگهای اسلام مجاهدت کرده بودند حمزه نمیدونم کی همه شهید شده بودند
همه اونا رنجیده شدن کشته دادههای جبهه شرک همه خوشحال شدن
از اون طرفم اونا ابولهب و ابوجهل و اینا همه باید شنوندگان سخنان او رو جواب میگفتند
اونایی که شنیدن حرفهای عمروعاص رو باید جواب بی تردید هر کس خدا و رسولش رو دوست داره
انصار رو هم باید دوست داشته باشه و باید عمروعاص دست از کار خودش برداره
بعد از این ماجرا دیگه قریشیها ناچار شدن که برن پیش عمروعاص
و ازش بخوان در حالی که امیرالمومنین به غضب اومده بود که
دیگه از کارت دست بردار بیا یالا استعفا رو بده استعفا بده دیگه
تمومش کن آره بعد استعفا داد و خلاصه دیگه مثلاً دیگه من خیلی نمیتونم باز صحبت بکنم
که اینجا بود که حضرت امیر این قصه آشوب عمر و عاص رو جمع کرد
انصار رو آروم کرد با این صحبتهایی که کرد با بحثهایی که کرد
اونها آروم شدن از اینورم این دهنش بسته شد
پناه بر خدا خدا کمکمون کنه به حق امام زمان علیه السلام
ببینید چقدر حضرت مظلوم واقع شدند و چقدر حضرت به جا اقدام کردند. به جا حرف زدند
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
چقدر نام تو زیباست اباعبدالله
حرمت عرش معلیست اباعبدالله
هر که نام تو آورد و اشکش ریخت
او نظر کرده زهراست اباعبدالله
به فدای اون آقایی بشم که تو گودال هی دست و پا میزد و هی صدا میزد
اسقونی شربت من الما یه جرعه آب به من بدید جگرم از تشنگی میسوزه
یه وقتی صدا میزدن میگفتن حسین این فراتو میبینی مثل شکم ماهی موج میزنه
از این آب ما به همه میدیم همگان جایزند بیان بخورند
همه حیوانات میتونن بیان از این بخورند سگها خوکها میتونن اما ما یه قطره از این آب به تو نمیدیم
مادر آب حسینت رو آب ندادن مهریه مادرش زهرا بود
مهریه فاطمه سلام الله علیها بود اما خب اینا یه قطره آب ندادن
به فدای اون آقایی بشم که فرزند دلبندش علی اصغر روی دستش دست و پا میزد و تلذی میکرد اما یه قطره آب بهش ندادند
اینکه به این کودکی گناه ندارد
یا که سر رزم این سپاه ندارد
بس که دل افسرده است آه ندارد
راه دهید آنکه را پناه ندارد
حسین جان حسین جان