حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

خب در رابطه با چالش‌های حکومت ابوبکر صحبت می‌کنیم

یکی از چالش‌های اساسی قصه ارتداد امت هست ارتداد قبایل عرب هست

که خب این‌ها از دین برگشتند و یه تعدادیشون هم زکات ندادن

حالا زکات ندادن انگیزه‌هاش باز هم متفاوت بود بعضی‌ها به یه انگیزه‌ای

بعضی ها هم به یه انگیزه دیگه

یکی از کسانی که قبایلی که خب اینجا زکات پرداخت نمی‌کنه و یا اینکه حالا حکومت رو مستحق زکات نمی‌دونه

مالک بن نویره ببینید بزرگواران از صحابه حالا چیزی که من میخوام تعریف کنم از مالک

باید نکته‌شو به شما بگم از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هست

بعد در دوران جاهلیت هم از افراد شناخته شده از اشراف و بزرگان هستش

و مالک بن نویره یه آدمی بوده که شاعر بوده حتی دیوان شعری داشته

و نزد پیامبر میاد و مسلمان می‌شه و پیامبر هم مالک رو نماینده خودش قرار میده در میان قبیله‌اش

تا اینکه مالک زکات رو از قبیله خودش جمع بکنه به نزد رسول خدا بیاره

طبق نظر شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان من تو کتابش دیدم

اگه کسی خواست این قصه رو قشنگ پیگیری کنه و داستانشو بررسی کنه

توی کتاب بیت الاحزان شیخ عباس قمی رحمت الله علیه اونجا شیخ عباس این داستان مالک بن نویره

و این‌ها رو قشنگ کاملاً میاره و کاملاً بهش می‌پردازه و توضیح میده و قشنگ حلاجی می‌کنه و

یه روایتی هست که خدمتتون بگم که فضل بن شازان رحمة الله علیه آورده

این روایت رو که میگه که پیغمبر اصلاً فرمود مالک بن نویره اهل بهشت

اصلاً به عنوان یک اهل بهشت معرفی می‌شه و از اهل ایمان قلمداد می‌شه

خب اعتراضش طبق نظر آشیخ عباس قمی اعتراضش این بوده که

خوب چرا امیرالمومنین نیست سر کار چرا ابوبکر اومده و حتی دارد که

مالک بن نوویره وقتی میاد مسجد میاد مدینه چون ببینید تو مدینه که نبوده مال

خارج از مدینه بوده وقتی وارد مدینه می‌شه متوجه خلافت ابوبکر می‌شه

به ابوبکر اعتراض می‌کنه که شما چرا طبق گفتار پیامبرتون خلافت رو به امام علی علیه السلام واگذار نکردید

اعتراض که می‌کنه ابوبکر قنفذ و خالد بن ولید رو دستور میده که

مالک را از مسجد این دو نفر میندازن بیرون خب این گفتگو صورت می‌گیره

و این اتفاق صورت می‌گیره و مالک بن نویره هم برمی‌گرده به سمت قبیله خودش

بعد زکات رو طبق چیزی که خود اهل تسنن اینجا نقل می کنند

زکاتی که از قبیله خودش جمع آوری کرد چون طبق دستور آقا رسول خدا او نماینده بود از طرف پیامبر و زکات رو

تو قبیله خودش جمع بکنه زکاتو که جمع می‌کنه بین همون فقرای قبیله خودش دوباره تقسیم می‌کنه

نه اینکه اصلا کلا زکات نده زکات داده منتها به اینا نداده به ابوبکر و اینا نداده

که بعد ابوبکر خالد بن ولید رو مامور می‌کنه خالد بن ولید میاد حقه می‌کنه و نیرنگ

قسم دروغ بعد مالک بن نویره هم اعتماد می‌کنه حتی میان نماز می‌خونن

خالد وامیسه جلو مالک بن نویره پشت سرش اقتدا می‌کنه نمازو که می‌خونن

بعد اینجا اهل تسنن یه قصه‌ای رو هم میارن قصه اینه که

خب مهمان گفتیم مالک بن نویره است دیگه خالد بن ولید و حالا ۲۰۰ تا سرباز داشته چقدر داشته من کاری ندارم

مهمان مالک بودند آقا اینجا یهو خالد چشمش میفته به زن مالک

طبق نقل اهل تسنن مالک یه زن زیبارویی داشته خالد چشمش می‌گیره

پناه بر خدا که این ببینید آدم چشم چرون آدم هوس باز که فکر شیطانی به ذهنش میاد

شبانه نصف شب سر مالک بن نویره را از بدنش جدا می‌کنه و همه مردان این قبیله رو می‌کشه

تا اینکه همون شب میره با زن مالک بن نویره هم بستر میشه و بعد از اینکه

این اتفاق می‌افته سرهای این‌ها رو سرهای همین مردان قبیله مالک بن نویره رو همه رو میاره می‌کنه زیر اجاق

روشن می‌کنه و خلاصه بعد غذا درست می‌کنه و حالا یا اینکه سرا رو

می‌ندازن توی داخل دیگ یه کارایی می‌کنن دیگه یه کارای خیلی زشت و تلخ و

مثلاً حال مشمئز کننده انجام میدن که بعد خبر به مدینه می‌رسه که

شما چه جانشینانی هستید برای پیغمبرتون

آخه این دیگه چه مدل رفتاریه این رفتار از کجا اومد پیغمبر شما اینجوری رفتار می‌کرد

که بعد این مثلاً گول بزنه و نصف شب سرهای اینا رو ببره و

بعد به زن این تجاوز کنه زنه مسلمونه آخه شما رو چه حساب به زن این بنده خدا اینطوری تجاوز کردید و فلان و اینا

عمر هم اینجا هی میره بالا و میاد پایین که هی فشار به ابوبکر

یالا همین الان عزلش کن نه بکشش عزلش کن که بعد اصلاً مردمم میگن که بابا اینو رجمش کنید

خالد بن ولید رو خب مسلمون کشته زنا کرده اینو بگیریدش رجمش کنید سنگسارش کنید

که بعد ابوبکر قبول نمی‌کنه ابوبکر میگه که من نمی‌تونم اینو رجمش کنم

من اینو نمی‌تونم بکشمش چون پیغمبر او رو سیف الاسلام خواندتش

بعد حالا اینکه چه جوری شد سیف الاسلام اینم جالبه چه جوری شد سیف الاسلام

ابوبکر اومد و همین خالد بن ولید اومد پیش ابوبکر و اینا

گفت من یه چیزی بگم قبول می‌کنی گفت چی می‌خوای بگی

گفت پیغمبر منو سیف الاسلام خوانده کجا تورو سیف الاسلام خوانده

تو چجوری می خوای کسی رو که پیغمبر او رو سیف الاسلام خوانده اعدامش بکنی

سنگسارش بکنی و اینا که بعد اونم میگه که راست میگی تو سیف الاسلامی

تو نباید سنگسار بشی برو همون سر پستت وایسا تکونم نخور اینا

هیچکی باهات کار نداره که نکشتنش مثل بعضی از مسئولین هستند اینجا

انواع و اقسام کارا رو می‌کنن بعد آخرشم ابقا میشن توی سمت خودشون ابقا میشن

اونم ابقا شد اونم از کسانی بود که توی سمت خودش ابقا شد

یعنی صدای همه در میاد ها ولی این مسئوله می‌بینی هستش این مسئول سر جاش ابقا میشه

به قول آقا سید بالاترم میره اینم بالاتر رفت دیگه اینم بالاتر رفت هی عنوانش بالاتر شد

حالا دیگه این به این شکل هست و این‌ها چقدر امیرالمومنین غصه خورد تو همین داستان مالک ابن نویره

خب بالاخره مالک یکی از یاران و دوستداران اهل بیت بود دیگه

حضرت چقدر ناراحت شد بعد حالا می‌گیم ناراحتی حضرت اگه من خدا بهم توفیق بده

باید دعا کنید توفیق پیدا کنم اینا رو براتون بگم

حضرت امیر چقدر ناراحت شد پیگیر این داستان بود که خالدو باید مجازاتش بکنید

حتی ببینید حضرت انقدر دنبال این بود تو حکومت خودش می‌خواست اینو پیاده بکنه

یعنی وقتی حضرت خودش به قدرت می‌رسه دنبال اینه که خالد رو بگیره و بابت این کاری که مجازاتش کنه

پناه بر خدا ایشالا که حاج آقا همیشه کار دست اهلش باشه

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

صلی الله علیک یا اباعبدالله

امروز دل‌هاتونو ببرم در خانه آقا علی اکبر امام حسین علیه السلام

جناب علی اکبر وقتی اومد سمت بابا عرضه داشت گفت

بابا اجازه میدی جانم رو فدات بکنم تا گفت بابا اجازه میدی جانمو فدات بکنم امام حسین علیه السلام

فرمود علی جان برو با بچه‌ها خداحافظی کن برو با اهل بیت من خداحافظی کن

با عمه‌ها با خواهرا حالا بعضی اعتقادشون اینه که ام لیلا تو کربلا نبوده بعضی هم برعکس میگن بوده

برو با همه این‌ها خداحافظی کن علی اکبر وقتی وارد خیمه شد

انقدر صحنه غریبی بود انقدر صحنه عجیبی بود همه دورش کردن

گفتن علی جان به غربت ما رحم کن امان حسین اومد علی اکبر را از میان این بانوان نجاتش داد

اما می‌خوای بری علی جان یک مقداری در مقابل بابا قدم بزن

امام حسین علیه السلام با حسرت داشت جوونشو نگاه می‌کرد

یک نگاه ناامیدانه‌ای کرد دارد امام حسین علیه السلام یه دست به محاسن شریف یه دست به آسمان بلند کرد

صدا زد گفت خدایا خودت شاهدی ما هر وقت دلمون برای پیغمبر تنگ می‌شد نگاه به صورت علی اکبر می‌کردیم

خدایا جوونمو فرستادم همون کسی که شبیه‌ترین خلایق هست به رسولت

از جهت گفتار از جهت شکل و شمایل و همینطور از جهت اخلاق

علی اکبر رفت سمت میدان بمیرم براش یه مرتبه از وسط میدان صدا زد

بابا هذا جدی رسول الله این جد من است رسول خدا آماده است من را سیراب کرده است

امام حسینم اومد بالین علی اکبر اما چه علی اکبری که اربا اربا شده

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله

وقتی چشم آقا به علی افتاد هفت مرتبه از پرده دل صدا زد

ولدی علی ولدی علی

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *