حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه سوم

 

بحث در رابطه با خطبه فدکیه خانم فاطمه زهرا سلام الله علیهاست

عرض کردیم که این خطبه رو اسمش رو خب ازش صرف نظر نکنیم

نگیم ولایت نگیم چی چی همون فدکیه بزاریم چون اثبات دزد بودن حکومت نامشروع این‌هاست

و اثبات دروغگو بودن حکومت این‌هاست و خود این می‌ارزه که

برای همین اثبات این می‌ارزه که دختر پیغمبری که حالا خب

خیلی بیشتر از این‌ها رو انفاق می‌کنند خیلی بیشتر از این‌ها رو می‌بخشند

بلند بشه بیاد اینجوری تو مسجد این وضعیت با این شرایط شروع کنه

به خطبه خوندن حالا جالب اینجاست من یه نکته‌ای عرض بکنم اینکه

بعد از چند سال که امیرالمومنین صلوات الله علیه خلیفه شد

خب می‌تونست دوباره باغ فدک رو برگردونه دیگه و جالب اینجاست

واکنش امیرالمومنین چی بود نسبت به قضیه فدک

فرمود ما رو با فدک چه کار ما رو با فدک چه کار پس اینجوری که

اگه بود چرا خانومت پس اینطوری بلند شد اونجا خانم می‌خواست

اثبات دزد بودن اینا رو بکنه که این حکومت دزده این حکومت دروغگوئه

حالا اگه امیرالمومنین بلند شه بیاد بگه آقا باغ ما رو پس بدید همه میگن

آیندگان میگن همون موقع مردم میگن دیدی پس برای چی

اینجوری دست و پا می‌شکست که بیاد خلیفه بشه قدرت پیدا بکنه

برای اون یه تیکه باغه بود که بعد حضرت میگه آقا ما رو با فدک چه کار

پس حالا این این بحث بحث مهمیه که برای خدمتتون عرض بکنم که

نامشروع بودن حکومت اون‌ها این لازم بود این اتفاق لازم بود

خب عرض کردیم که خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها آمدند

و به چه شکل آمدند و حضرت زهرا سلام الله علیها همراه با

گروهی که حالا به اصطلاح هم سن و سال و یا اینکه بگیم

هماهنگ با اون حضرت بودن حرکت کردن ببینید خدمتتون عرض بکنم که

این گروهی از زن‌های بنی هاشم که حالا این‌ها دور خانم رو گرفته بودند که خانم معلوم نباشه

این هم حالا یه نکاتی هست از عفت و حیا و حجب و این‌هاست

حضرت در راه رفتن پا روی پایین لباسش می‌گذاشت که انکه این لباسه می‌رفت زیر پای حضرت

گیر می‌کرد و راه می رفت پاش روی پایین لباسش می‌رفت

حالا یا با شتاب حرکت می‌کرد که برسه به مسجد و احقاق حق بکنه

و خدمتتون عرض بکنم که یا اینکه چادر خانم انقدر بلند بود که

طبیعتاً وقتی راه می‌رفت می‌رفت زیر پا اینم یه نکته مهمیه

که برای خانم‌ها که الگوشون فاطمه زهرا سلام الله علیهاست

ببینند خانوم چطور چادری به سر می‌کرد چادر بسیار بلندی که وقتی راه می‌رفت

زیر پا طبیعتاً می‌رفت گیر می‌کرد بعد برای اینکه تصور درست نشه

که مثلاً خب این خانم مثلاً از وقار و متانت خارج شده

میگه یعنی راه رفتن اون حضرت هیچ کم از راه رفتن پیغمبر اکرم صلی الله و سلم نداشت

یعنی عین راه رفتن پیغمبر بود چون اونجوری که گفته شد

یه تصور دیگه‌ای درست شد خانم با عجله مثل بعضی از خانم ها هست

تو خیابون می دوند میگه درسته اونجوری تند می‌رفت که

چادرش زیر پاش گیر می‌کرد اما این از وقار و متانت و اینها خارج بود

و راه رفتن او عین راه رفتن رسول خدا بود شبیه‌ترین مردم بود دیگه به پیغمبر اکرم

خیلی عجیب ها اینا درد اینا بالاترین مصیبت‌هاست که اینا اومدن

شبیه‌ترین انسان به پیغمبر خودشون را ترور کردند اینطوری بین در و دیوار قرار دادند

خب حالا خانم فاطمه زهرا آمد ، یادتونه اون آقا عالم یه کسی اومد

پیشش روضه خوند گفت دخلت زینب علی ابن زیاد زینب وارد بر ابن زیاد شد

گفت نخون دیگه بسه همین بالاترین مصیبته زینب کبری کجا پسر زنا کجا

این دوتا مقابل قرار بگیرند حالا ببین حضرت زینب دختر این خانم

این خانم عصمت کبراست این خانم حجت بر ائمه است

این خانم من اصلا لازم نیست روضه بخونم شعر بخونم شما گریه کنید

خود این بالاترین مصیبت اگه بخواد کسی چی درک بکنه

تا اینکه داخل شد فاطمه علی ابی بکر بر یه کسی که خب بیشی از عمرش رو

خیلی از عمرشو بت پرستی کرده خیلی از عمرش رو به لهو و لعب گذرونده

خیلی از عمرش رو به شرابخوری گذرونده کسی که اومده حق پدرش رو غصب کرده حق همسرش رو غصب کرده

کسی که این بلا رو سرش آورده محسنشو کشته بین در و دیوار او رو..

بعد حالا این خانم بلند شده اومده چی بلند شده اومده وارد بر ابوبکر بشه

و می‌فرماید که گرداگرد این ابوبکر اینا جماعتی بودن گروهی بودند

از مهاجرین و انصار و غیر انصار بعد حضرت وقتی که تشریف آوردن

فاطمه زهرا سلام الله علیها میان اون حضرت و مردم یه پرده‌ای نصب شد

و اون حضرت نشست و پس مثل همین پرده‌هایی که الان اینجا نصب شده

شبیه به یه چنین مثلاً پرده‌ای نصب شد خانم اون طرف پرده نشست

وقتی حضرت خدمتتون عرض بکنم که نشست و آرام قرار گرفت

یعنی ناله‌ای کرد تا نشست یه ناله‌ای کرد ناله فاطمه کافی بود برای اینکه تمام این کسانی که تو مسجد نشستن

این‌ها هم از گریه او به گریه بیفتند یه مرتبه آقا چقدر این کوفه تدایی نمی‌شه برای شما که وقتی زینب کبری سر از کجاوه آورد بیرون

دید اینها مشغولن هر کی تو این بازار شلوغ کوفه یکی اینور یکی اونور

یکی شادی می‌کنه یکی پای‌کوبی می‌کنه یکی چه می‌کنه که یه مرتبه

سر از کجاوه برد بیرون صدا زد ای مکارا حیله‌گرا ای فلان فلان بعد چهارتا جمله گفت کوفه به هم ریخت

حالا این ها رو تداعی نمی کنه و ناله‌ای کرد که از ناله او نالش انقدر جانسوز بود تمام مهاجرین و انصار

زن و مرد که تو مسجد بودن شروع کردن به گریه این گریه گریه معمولی و عادی نبود

چون تعبیر تعبیری که انسان از ناراحتی زیاد به حالت زاری بیفته

انقدر ناراحتی پیدا براش می‌کنه جیغ بزنه داد بزنه و به خودش بپیچه

و به این طرف و اون طرف بیفته مثل بچه‌ای که از ناراحتی خودشو تو دامن مادر می‌ندازه

بعد این فا که میاد یعنی پس ، پس مجلس متشنج شد

حالا ببین چه مجلسی بوده که از ناله این بانو دیگه غیر قابل کنترل شد

بازم تداعی نمی‌کنه کوفه رو که میگه مردا دستاشونو گذاشته بودند

این مردا دستشون گذاشته بودن تو دهنشون ضجه می‌زدن

می‌گفتند صدا صدای علی اینجا میگن صدا صدای کیه آقا رسول خدا

صدا صدای پیغمبره داد بی بی مهلت داد اجازه داد که اینا چیکار کنن

اینا گریه بکنن تا یه آرامشی پیدا بکنن ناله هاشون که فروکش کرد

بعد حضرت دارد که این جمله گویای اینه که مدتی مردم ضجه می‌زدند

و به اصطلاح بی‌تابی می‌کردن حضرت مدتی مهلت دادن یعنی وایسادن

تا کاملاً مجلس آرام شد مجلس که آرام شد خانم شروع کرد به خواندن این خطبه

خب این از مقدمات خطبه انشالله تا در جلسه آینده به اصل خطبه هم بپردازیم

صلی الله علیک یا اباعبدالله

یه آقایی می‌گفتش اگر اینجا دست این مادر رو نمی‌نداختند از دامن امیرالمومنین

چون وقتی که اومد دستشو انداخت به دامن امیرالمومنین

گوشه پیراهن امیرالمومنین گرفت گفت نمی‌زارم ببریدش کجا می‌خواید ببریدش

بعد ۴۰ تا مرد جنگی هی امیرالمومن می‌کشیدند این خانمم مقابله می‌کرد

آخر سر دومی به قنفذ گفت قنفذ دست فاطمه رو کوتاه کن

میگه تو کوچه با این غلاف ، آقا ببینید اونجا که محل جنگ که نبوده

شمشیرا تو غلاف بوده دیگه پس غلافم خالی نبوده غلاف پر بوده

با غلاف توپر انقدر بهدبازوی فاطمه زد امام صادق صلوات الله علیه فرمودند

سبب شهادت مادر ما زهرا همون ضربه‌ها غلافی بود که قنفذ و مقیره و این‌ها هر کدوم از یه طرف به دست فاطمه می‌زدند

اگر این دست اینجا از دامن شیر خدا جدا نشده تو کربلا دستان ابوالفضل جدا نمی‌شد

که ابی عبدالله الحسین علیه السلام دستان برادر را به آغوش گرفته بود

اینو زعفر جنی می گفت یکی از علما می‌گفت می‌گفت من بودم کربلا دیدم حسین وارد علقمه شد

مثل زن بچه مرده گریه می‌کرد زار زار گریه می‌کرد

می‌گه امام حسین آستین دستشو آورد بالای اشکای چشماشو پاک می‌کرد

سقای دشت کربلا ابوالفضل ابوالفضل

دستش شده از تن جدا ابوالفضل ابوالفضل

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *