حاج میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

میثم ذوالقدر

مطالب دینی از حاج آقا ذوالقدر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

خب بحث ما در رابطه با خلفا هستش و کسانی که بعد از پیامبر حکومت رو دست گرفتند

اولین اونها ابوبکر هستش خب ابوبکر زبان رسایی داشت برای سخن گفتن

زبان رسایی داشت و ما مطمئنیم که اگر زبان آرام او در سقیفه نبود

این تندی‌های رفیقش عمر کارساز می‌شد یعنی اونجا عمر یهو می اومد و با اون زبون نرمش

گاهی اوقات پیدا میشن یه مدلی حرف می‌زنن آدم گیج میشه معمولا عوام گیج میشن

هیچی هم ارائه نمی‌کنند ولی خب آدم گیج میشه میگه خب این مثلاً خیلی…

زبان رسا و خب یه جوری بعضیا گفتن رفتارهاشون لازم و ملزوم هم بوده

اون تندی می کرده میگه با دست پس می‌زنه با پا پیش می کشه

اینها هم همین‌طور به هر حال بعدها خود ابوبکر به با اشاره به زبانش گفت

که این بود چیزی که من رو به اینجا رسوند اشاره کرد به زبانش

گفت این زبون من بود که منو به اینجا رسوند توی مدارکی که ما داریم

خود ابوبکر گفت زبان من بود که منو به اینجا رسوند

ابوبکر چند بار تصریح کرد که افرادی هستند که از او به خلافت سزاوارترند

اینو اقرار کرد اعتراف کرد گفت بابا بهتر از منم هستن خب برای چی اومدی

سوال خب بزار همون بهترها بیان دیگه بعد از اینکه مردم باهاش بیعت کردن

توی خطبه‌ای گفت که من در حالی حکومت بر شما عهده‌دار شدم که بهتر از شما نیستم

من حکومت رو دست گرفتم منتها بهتر از شما نیستم اگر درست رفتار کردم

به من کمک کنید اما اگر بد کردم من را مستقیم کنید

این مدل حرف زدن دقت می‌کنید خدمتتون بگم که اگر دیدید که فلان و اینا…

تا هنگامی از من اطاعت کنید که خدا را اطاعت می‌کنم در غیر این صورت

لازم نیست از من اطاعت کنید چون خلیفه پیغمبری تو جانشین رسول خدایی

مردم باید نگاه شون به تو باشه تو میگی چی تو میگی که فلان

این شاهده اینه که او بر این باور بوده که لازم نیست بهترین مردم حکومت رو دست بگیرند

و از خود ابوبکر اینجوری نقل شده که ابوبکر می‌گفت

عمر از من قوی‌تره از چه جهت قوی‌تره از جهت هیکل و از جهت قدرت و قوت و بازو و این‌ها

عمر از من قوی‌تره چنانکه سالم مولای حظیفه یعنی غلام عذر می‌خوام حظیفه

سالم مولای حظیفه یعنی غلام حظیفه جناب حظیفه که تو تشییع جنازه حضرت زهرا سلام الله علیها شرکت داشته

یکی از گل‌های سرسبد روزگار بوده متاسفانه یه غلامی داشته

به نام سالم اصلا آقا این یه چیز موجود عجیبه تو خیلی از اتفاقا نقش داشته

نقش اساسی داشته ابوبکر گفت عمر از من قوی‌تره چنانچه سالم با تقواتر از من

عمر از من قوی‌تره سالم از من با تقوا تره با این حال عجیبه که

اصرار داشت که حکومت خودش دستش بگیره این حرفارم می‌زد می‌گفت

با این بازم اعتقاد داشتی حکومت باید دست کی باشه

میگم آدمای یه چیزی پیچیده حالا من الان یه خورده بیشتر باز کنم شما میگید حاج آقا الان فلان

ابوبکر حکومت خودش رو خلافت النبوه معرفی می‌کرد

نمی‌گفت خلافت الله می‌گفت خلافت النبوه و این تعبیر تضمین کننده جنبه دینی خلافت او دیگه

وقتی تو میگی من خلافتم خلافت النبیه باید تو امور دینی بالاخره

شما خط بدی جهت بدی حرکت بدی مردم رو در جهت دینی روشن کنی

بسم الله چیکار قراره بکنی خودت میگی من هنوز تکلیفمو نمی‌دونم چیه

تو خودت میگی من نفهمیدم چی اگر من درست رفتم غلط رفتم فلان کردم اشتباه کردم منو راستم کنید

منو مستقیمم کنید خب آخه نمیشه که میگی من تخصص ندارم

میگی من بلد نیستم بعداً اصرار داری که حکومت دستت باشه

با این حال خلافت خودش رو خلافت الله ننامید خلافت نبوه نامید

و خودش رو می‌گفت من خلیفه رسول الله هستم خلیفه رسول الله

خب اولین اقدام ابوبکر بعد از قرص شدن پایه‌های حکومت

اعزام سپاه اسامه به سمت شام که اگه یادتون باشه همون موقعی که قرار بود آقا رسول خدا این‌ها رو بفرسته

مخالفت‌های صورت می‌گرفت به چی مخالفت صورت می‌گرفت؟

مخالفت در مورد کم سنی اسامه کم سن اسامه سنش پایین

این آقا که فرمانده لشکر شده الان سنش چیه پایینه ببینید

خیلی جالبه با این حال وقتی که ابوبکر می‌خواست این سپاهو بفرسته

همونایی که مخالفت می‌کردن با اعزام سپاه اسامه همشون اومدن گفتن

به هیچ وجه نمی‌شه از کاری که رسول خدا انجام داده صرف نظر کنیم

من دارم نکته اساسی میگم یه عده‌ای آقا رسول خدا که زنده بود

می‌گفتن نه نه نمی‌شه سن اسامه کمه بعد از آقا رسول خدا حکومت افتاد دست ابوبکر

همونا می‌گفتن پیغمبر اسامه رو گذاشته ما هم دیگه به این دست نمی‌زنیم

پیغمبر غیر از اسامه کسان دیگه‌ای رو هم معرفی کرده بود

چرا به اونا دست زدید چرا اونا رو کنار گذاشتید چرا امیرالمومنینی که اینقدر پیغمبر معرفیش کرده بود

اینجوری کنار گذاشتیدش که بعد حتی ابوبکر گفت حتی اگر بداند

که درندگان او را در مدینه خواهند خورد این سپاه را خواهد فرستاد

ابوبکر گفتا گفت من اگه بدونم حیوانات بیابانی میان منو می‌خورن

با این حال سپاه رو می فرستم بابا شما که می‌گفتین این سپاه نباید حرکت بکنه

چرا ما باید بریم نمی‌رفتید بهونه می‌آوردید فلان اینا

گفت با اینکه فلان من می‌فرستم سپاه اسامه به سمت شام حرکت کرد

بعد از ۴۰ روز بدون هیچ درگیری برگشت خب این حالا بازم یه نکته بگم عرضم تمام

خب همونجوری که اسامه فرمانده لشکر هست و باید بره درست

باید بره همه خب چون کاری بود که پیغمبر می‌خواست باید این کارو انجام بدیم

اما ابوبکر اومد از اسامه خواست که شما اجازه بده عمر بمانه

آخه عمرم تو لشکر بود دیگه عمرم باید با لشکر می‌رفت

اما اومد به اسامه حالا ببینید از یه طرف شمشیر می‌کشن از یه طرف هیزم میارن آتیش می‌زنن

عربده می‌کشند از اون طرفم میاد به اسامه نوجوان التماس می‌کنه

آقای اسامه که فرمانده لشکر هستی قبل از این عمرم جز سربازان تو بود

اگر میشه الان دیگه عمر جز سربازان تو نباشه عمر اینجا بمان منو کمکم بکنم

که بعد اینجا دیگه عمر موند خب روی جهات خاصی هم موندش اگر عمر می‌رفت براش شاید هزینه داشت

و با این کار حالا با زبان رسا و چه و چه و اینها عمر رو نگه داشت که مشکلی برای حکومتش پیش نیاد

خب این از قصه ابوبکر ایشالا که خداوند توفیق بده ما بتونیم

خیلی شفاف و صریح و رسا برای شما بزرگواران خدا زبان الکن ما رو نرم قرار بده

گویا قرار بده رسا قرار بده اون چیزی که میگیم به درد شما بزرگواران بخوره

بعضی ها زود یادشون میره این بحث ها باید مطرح بشه گفتگو بشه

خیلی هم ضرورت داره لازمه ما دیشب یه جایی منبر رفته بود

بعد مطرح کردیم که قبل از انقلاب در یه مساجدی در یه سری مساجدی رو بستن

اصلاً تغییرش دادن تبدیلش کردن به انباری مغازه‌ها

مغازه دارا جنساشونو می‌آوردن می ریختن تو مسجد بعدم یه غلط‌هایی هم می‌کردن

آقا یهو پا منبر یه عده‌ای به ما حمله کردن که کجا این حرفا نبوده

ما خودمون.. گفتم حکایت شما مثل بنده است بنده رو سیاهی که

تمام حرکتم تو همین محدوده میدون خراسونه اونورتر از میدون خراسوم من نمیرم

نمی‌دونم اون ور چه خبره بعضیا میان تعریف می کنند میگن برو بالا شهر ببین چه خبره

برو اون طرف ببین چه خبره آقا شما اولاً تو یه دوره‌ای بودی مگه پهلوی حکومتش شما خب چند سالت بوده اون موقع

دوران پهلوی آقای حسن‌زاده شما دوران قبل از انقلاب چند سالت بوده

۱۷ ، ۱۸ سال ۱۷ ، ۱۸ سال رو درک کردی دیگه از دوران پهلوی

مگه دوران رضا شاه درک کردی مگه می‌دونی که بعد آقا یک شلم شومبایی درست کرد

که آقا به من اشکال کنی که تو سنت به این حرفا نمی‌خوره ما بودیم و این حرفها رو ندیدیم

که بیان تو مسجد گفتم آقای مهدوی کنی گفتن این حرفها رو

من از ایشون شنیدم بعد گفت آقای مهدوی کنی ..

حالا بی‌تقوایی دیگه بی تقوایی می‌کنند و احساس می‌کنم قبل از انقلاب مدینه فاضله بوده

از بس که گفته نمی‌شه این داستان‌ها از بس که این مسائل مطرح نمی‌شه

خیانت‌های محمدرضا پهلوی خیانت‌های رضا اون باباش از بس که گفته نمی‌شه

همونایی که تو اون دوره بودن الان آن چنان میان تعریف می‌کنند

و یه جوری میگن انگار این انقلاب مثلاً از حکومت ابوبکر و عمره

یه طوری بیان می‌کنن بابا متاسفانه از خدا باید بخواهیم که

خدای تبارک و تعالی زبان ما رو گویا بکنه هر محله ای یه آخوند انقلابی لازم داره

واقعا میگما هر محله‌ای یه آخوند انقلابی لازم داره حالا این وضعیت حسینیه‌های ماست

وضعیت مساجد ماست که پا منبر می‌شینن و به ریش اسلام و انقلابم می‌خندن

حالا ببین اونورا چه خبره اون طرفا چه خبره

حالا به هر حال گاهی اوقات می بينی یه گل بوش خیلی قشنگه

دیشب من هم مطالعه کردم دیدم تو گزارش هایی که ساواک داشته

همینو اقرار کرده و اعتراف کرده که یه سری مساجد رو درشو بستن

حتی یه سری مساجدو تخریب کردن مسجدی بوده که تخریب کردن

مجسمه رضا شاه درست کردن توش حالا یه عده نادونن دیگه چیکار میشه کرد

خدا انشالله توفیق بده که آدم بینا باشه و عمار زمان باشه انشالله

من یه جاییم بعضی از دوستان گفتم این عمر بنده چه قابلی هست

اگر شده آدم اگر عمر من به این مثلاً اگر از دنیا برم یه روز عمر انقلاب بیشتر بشه می‌ارزه

ما خونمون ریخته بشه یه روز به عمر این انقلاب اضافه بشه خدا می‌دونه می ارزه

خدا انشالله توفیق بده انقلاب پابرجا بمانه و انشالله به دست صاحبان اصلیش برسه

صلی الله علیک یا اباعبدالله

یه جمله عرض مصیبت من روز جمعه هست

مصیبت آقا ابوالفضل العباس بخونم برای شما وقتی اومد چشمش به اون بدن برادر نازنین برادر

دارد صدا زد الان انکسر زهری الان کمرم شکست

و دیگه حسین چاره‌ای نداره چه کند حسین

بعد دارد اینجا آقا اباعبدالله سر برادر رو بناب نقل‌ها مضمونی که هست به دامن گرفت

گفت داداش خیلی دوست دارم ببینمت اما چشمم یکیش تیر خورده

یه چشمم سالمه اون یه چشمم که سالمه خون جلو چشمم هست

اگر میشه این خون رو کنار بزن یه بار دیگه صورت ماهت رو ببینم

صورت ماه برادر رو دید و اشک ریخت و بعد یه وصیت دیگه‌ای هم کرد

گفت حسین جان تا زنده‌ام منو سمت خیمه‌ها نبر

گفت آخه من به بچه‌های تو قول آب دادم من به سکینه قول آب دادم

من به رقیه قول آب دادم تا زنده‌ام منو سمت خیمه‌ها نبر

گویا امام حسین می‌خواست بدن برادر رو بیاره اما یه مرتبه دید

دارن به خیمه‌هاش حمله می‌کنن اینجا ابی عبدالله مجبور شد

که از بالین عباسش بلند بشه حرکت کنه سمت خیمه ها

اما من سوال می‌کنم حالا که بدن عباس وسط دشمنانها افتاده با این بدن چه خواهند کرد

فقط همین اندازه رو عرض کنم یه کاری کردن با بدنش

اون معماری که وارد سرداب شد با تعجب اومد سوال کرد

گفت من وارد سرداب شدم قبر ابوالفضل رو ندیدم

گفتن چرا قبر آقا همونجاست گفت به خدا فقط یه قبر بچه بود

قبر کوچکی بود آقا گریه کرد فرمود همون قبر عموی ما ابوالفضل

حسین جان حسین جان

Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتس آپ
Share on facebook
فیس بوک
Share on linkedin
LinkedIn

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *