بسم الله الرحمن الرحیم
خدمتتون عرض کردیم که یک شرایط خاصی بعد از زمان رحلت آقا رسول خدا در مدینه پیش آمد
که عجیب و غریب از یک طرف چند دسته شدن مسلمونها
از یه طرف مرتد شدن یک عدهای برگشتن یک عدهای از اسلام
و از اون طرف خطرهایی که تهدید میکرد اسلام و مسلمین رو کیان اسلام رو
تهدید میکرد از خارج از حالا مدینه خب خطر لشکر روم از یه طرف
خطر پیامبران دروغین از یک طرف اینا چیزای کمی نبود بسیار جدی بسیار جدی اصلاً شوخی نبود
این خطرها که خب حالا اینجا ببینید نقش آقا امیرالمومنین خیلی پررنگه خیلی پررنگه برای حفظ اسلام
اینجا کاری که امیرالمومنین میکنند اقدامی که امیرالمومنین میکنند بسیار بسیار مهم هستش
اینجا بر اساس اسنادی که موجود هست عثمان میاد محضر آقا امیرالمومنین
و حوادثی که پیش آمده رو عرض میکنه میگه که آقا اینجوریه و اینطوریه
و تا شما بیعت نکنید هیچ کسی به مقابله با دشمن نمیره
بلاذری میگه که وقتی عرب از دین برگشتند و مرتد شدند
عثمان اومد خدمت امیرالمومنین علی علیه السلام گفت
پسر عمو تا تو بیعت نکنی هیچکس به با این دشمن تن در نمیده
پس معلومه انصار اصلاً دیگه همه عقب کشیدن اصلاً عقب نشستن
بیخیال شدن وقتی دیدن ابوبکر سر کار اومده نشسته رو منبر
نشسته بر اریکه قدرت همه جا زدن همه کشیدن کنار
منابع اهل تسنن رو ما داریم میگیم ، میگه پسر عمو تا تو بیعت نکنی هیچکس به نبرد با این دشمن تن در نمیده
و همچنان اصرار میورزید تا اینکه او را به نزد ابوبکر آورد
بعد از چند وقت مثلاً چند ماه حالا نمیگم اون ۶ ماه رو من نمیگم
ولی خب بعد از چند ماه که آقا امیرالمومنین با اینها قهر بود با اینا اصلا حرف نمیزد با اینا کاری نداشت
خب حضرت اومدن با ابوبکر ، در این مجلس امیرالمومنین علی علیه السلام
با ابوبکر بیعت کرد و مسلمونها همه خرسند شدن همه خوشحال شدن
و دیگه تصمیم گرفتن برم به جنگ دشمنان اسلام
نه رومی ها فعلا نه، اول این خطر پیامبران دروغین رو برطرف بکنند
که لشکریان اینجا طبق نقل بلاذری میگه دسته دسته همه عازم شدند
حرکت کردن به سمت همین مسیلمه کذاب و کی و وی
این واقعه رو خود آقا امیرالمومنین خیلی قشنگ شرحش میده
این حالت رو این وضعیت رو کی بهتر از خود امیرالمومنین توضیح بده
از نهج البلاغه میگیم از نهج البلاغه این قسمت بحث مال نهج البلاغه است
من که عربی نمیخونم فارسی میخونم کوتاه و مختصر ببینید
بعد از اینکه حضرت خدا رو یاد میکنند توی نامه نگاه کنید اگه خواستید بعداً
نامه ۶۲ حضرت خدا رو که یاد میکنه درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله که می فرسته
میفرماید خدای سبحان پیامبر رو برانگیخت تا بیم دهنده جهانیان
و گواه پیامبران پیش از خود باشه آنگاه که پیامبر به سوی خدا رفت
حضرت میخواد شرح بده توضیح بدهدبعد از پیامبر چی شد
آنگاه که پیامبر به سوی خدا رفت مسلمانان پس از او در کار حکومت با یکدیگر اختلاف و نزاع برخاستند
سوگند به خدا حضرت قسم میخوره به خدا نه در قلبم راه مییافت
و نه در خاطرم میآمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگیرند
و به دیگری منتقل سازد من قسم به خدا اصلاً فکرشم نمیکردم که
اینها این کار رو کنند یعنی حضرت می خواد بگه که مسئله ای بود روشن
دیگه با اون چکش کاری که پیغمبر کرد مگه میشه اینا بیان
ببین اصلاً حضرت میخواد بگه این صد درصد یه زمانی می گفتن انرژی هستهای حق مسلم ماست
واضحه دیگه روشنه دیگه برای چی این آقا رسول خدا انقدر این بحث رو مطرح کرد انقدر این بحث رو تکرار کرد
که اصلا یه عدهای خب امیرالمومنینو میدیدن حالشون بد میشد
اینجوری چشمک میزده اینطوری اومد و ان یکاد الذین کفروا و لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر
وقتی امیرالمومنین اومد اینجوری با اشاره چشم با گوشه چشم
الان دوباره میخواد شروع کنه الان ببین تا دوباره علی رو دیدن شروع میکنه
میخوام بگم انقدر تکرار کرد مگه یه بار دو بار گفت از اون روز اولی که حضرت
جلسه برگزار کرد فامیلاشو دعوت کرد همون روز گفت کدوم شماست
که بلند شه و منو حمایت کنه او من برادر من باشه وصی من باشه جانشین من باشه بعد از من
بعد از من بعد از من که امیرالمومنین بلند شد و بعد ابوولهب اونجا یه حرفایی زد و اینها
خب ادامه بدیم نهج البلاغه رو آقا ببینید این نهج البلاغه است من دارم براتون میخونم
حضرت میفرماید که من اصلاً فکرشم نمیکردم به دیگری منتقلش کنن
یا مرا پس از پیامبر از عهدهدار شدن حکومت باز دارد
من هیچ وقت فکر نمیکردم عرب این کارو بکنه اما در آن روزگاران
تنها چیزی که مرا نگران کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود
که با او بیعت کردند دیدم مردم رفتن پیش فلانی این منو علی رو نگران کرد
میدونید چرا؟ مگه حالا تا قیامت هر بدبختی گرفتاری کجی انحرافی خونی تهمتی هرچی تو این عالم
سیاهی و نکبت و کثافت و اینا باشه همش به حساب ایناست
هرچی ها یه سنگو ببینی داری کج میره گردن ایناست به اینا منتهی میشه
سد رو شکوندن دیگه گل و لای اومده تو خونه ما میگن ننداز گردن اون کسی که اومد سد رو شکست
وقتی سد میشکنه درختا همینجوری تو چند کیلومتر تا قیامت همش گردن اینه
حضرت میفرماید هیچی منو اونجا نگران نکرد جز اینکه اینا دیدم مردم رفتن سمت اینو با این بیعت کردند
خب من دست باز کشیدم، خود آقا میگه من دست باز کشیدم یعنی
از بیعت خودداری کردم من نرفتم اونجا منو بردن دستمم مشت کرده
اینا هی میخواستن دستشو باز کنه بعد یکی یه کاری هم کردنا
حالا من نمیخوام نقلهای شیعه رو بگم که ابوبکر از منبر پرید پایین و دستشو کشید به دست امیرالمومنین
و بعد گفتن که خب دیگه بیعت تموم شد و بیعت دیگه گرفته شد
اینجوری بود حالا خب بریم جلو یه خورده همینو بحثو تموم بکنیم
حضرت در ادامه میفرماید تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته
میخواهند دین محمد را نابود سازند اینا بعد از حضرت زهراست اینا بعد از خانم فاطمه است
بعد از اینکه بی بی به شهادت رسیدن حضرت میفرماید دیدم ترسید
که دیدم یه عده از دین برگشتن یه عده هم میخوان دین پیغمبرو نابود کنن
معاویه متوسط چنین فرصتی عمر و عاص متوسط چنین فرصتیه
و ایضا بقیه دوستانشون ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم
دیگه از یه جا به بعد بلند شدن دیگه بلند شدن رفتن که اینا رو کمکشون کنم
یاریشون میکنم حالا کمک آقا اینجا حضرت صحبتی از بیعت نمیکنه
که من رفتم باهاشون بیعت کردم حالا شاید رفته اینجا قول داده که
همکاری کن نمیدونم حالا باید بحث بکنیم خب نمیشه با همین حرفا مطلب رو بیاریم وسط
فعلاً اجمالا این یه تیکه رو قبول کنید تا از فردا پس فردا اینو بیشتر توضیح بدیم
آقا میفرماید ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم
رخنهای در آن ایجاد شود یا شاهد نابودی آن باشم که مصیبت آن بر من سختتر از رها کردن حکومت بر شما هست
اگر کل اسلام نابود بشه بهتره یا حالا مثلاً یه مثلاً یه ضرر جزئی وارد بشه
مثال زیاد داره من نمیگم چون وقت میگذره که این کالای چند روزه دنیا
یعنی حکومت و به زودی ایام آن میگذرد چنانکه سراب ناپدید شود
یا چنان پارههای ابر زود پراکنده میگردد پس در میان آن آشوب و غوغا به پا خواستم
تا آنکه باطل از میان رفت و باطل یعنی پیامبران دروغین
باطل از میان رفت پیامبران دروغین کیا منافقین کیا اونایی که میخوان بر علیه اسلام حرکت بکنن
و دین استقرار یافته آرام گرفت خب این تا اینجای بحث باشه انشالله که فردا
بیشتر توضیح بدیم که خب چی شد بالاخره حضرت بیعت کرد
مثلاً چه اقدامی انجام داد که اینا خیالشون راحت شد و با خیال راحت رفتند
خب روز جمعه است صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
دلهاتونو میبرم در خانه آقا ابوالفضل العباس علیه الصلاة و السلام
این روضه آقا ابوالفضل رو میخونم ایشالا به این جهت که امام زمان علیه السلام یه نظری به ما بکنه
نگاهی به ما بکنه عزیزان بعضیها روز ماه مبارک رمضان خیلی یاد امام حسین میکنند
خیلی یاد آقا اباعبدالله میکنن تشنه میشند تشنگی براشون غلبه پیدا میکنه
گاهی اوقات دستشون به آب میرسه و اینا همش اقتدا به قمر منیر بنی هاشم ابوالفضل العباس
اون بزرگوار هم لب تشنه بود وقتی وارد شریعه فرات شد
لب تشنه بود یه دست به آب خورد یه مشتی از آب رو بلند کرد
نگاه به آب کرد فذکر العطش الحسین تشنگی برادر را یاد کرد و آب رو روی آب ریخت
با عجله مشکش رو پر کرد فرصتی نبود چون اگر میخواست اونجا یه خورده بیشتر
مثلا یه لحظه درنگ بکنه معطل بکنه همین کافی بود
برای اینکه دیگه اصلاً از شریعه بیرون نیاد چون انقدر تیرانداز میخواستن تیر بزنن به اون بدن نازنین
به اون بزرگوار همون که مشکو پر کرد و اومد بیرون
میگن بدن آقا قنفذ شد یعنی خارپشت جوجه تیغی
انقدر تیر به این بدن اصابت کرده بود به این شکل
فدات بشم یا ابوالفضل همه تلاششو کرد که مشک سالم به خیمهها برسد
اما در میان راه مشک نیز پاره شده دست در بدن نداره
تیر به چشمش اصابت کرده یه وقت دیدن آقا ابوالفضل تحیر داره
سرگردانه نمیدانه چه کنه اگر بره سمت خیمهها دست در بدن نداره
آب بر مشک نداره اینجا دارد حضرت از رفتن به خیمهها صرف نظر کرد
اما اگر برگرده سمت میدان و شریعه فرات باز هم دست در بدن نداره
اینجا آقا تحیر سرگردانی ایستاد اما سر رو تکان میداد
چرا میخوای آقا چیکار داری میکنی میگه که چشمم تیر اصابت کرده
دست ندارم میخوام تیر رو بین زانوها بگذارم تیر را از چشم بیرون بیارم
همچین که سر رو پایین آورد نوشتن یه مرتبه نامردی آمد گفت
عباس تویی آقا فرمود اون موقعی میومدی که من دست در بدن داشتم
گفت اگر تو دست نداری من دست دارم عمود آهن رو چنان به فرق مبارکه
حسین جان حسین جان